صابون گیاهی پاپایا

صابون پاپایا گیاهی اصل

ضد لک

روشن کننده

و ضد جوش و آکنه

توضیحات بیشتر

 

نثر ” کویر ” – از نوشته های علی شریعتی

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/11/ali-shariati-1a94.jpg

نثر ” کویر “

از نوشته های زیبای علی شریعتی

شرح: “كویر” انتهای زمین است، انتهای سرزمین حیات، در كویر گویی به مرز عالم دیگر نزدیكیم و از آنست كه ماورا الطبیعه را، كه همواره فلسفه از آن سخن میگوید و مذهب بدان میخواند، در كویر بچشم میتوان دید، میتوان احساس كرد. و بدان روست كه پیامبران همه از اینجا برخاسته اند و بسوی شهرها و آبادیها آمده اند. “در كویر خدا حضور دارد!” این شهادت را یك نویسنده رومانی داده است كه برای شناختن محمد و دیدن صحرائی كه آواز پر جبرئیل همواره در زیر غرفه بلند آسمانش بگوش میرسد، و حتی درختش، غارش، كوهش، هر صخره سنگش و سنگریزه اش آیات وحی را بر لب دارد و زبان گویای خدا میشود، به صحرای عربستان آمده است و عطر الهام را،‌ در فضای اسرار آمیز آن استشمام نموده است.
در كویر بیرون از دیوار خانه، پشت حصار ده، دیگر هیچ نیست. صحرای بیكرانه عدم است، خوابگاه مرگ و جولانگاه هول. راه، تنها، به سوی آسمان باز است. آسمان! كشور سبز آرزوها، چشمه مواج و زلال نوازشها، امیدها و‌… انتظار! انتظار!. سرزمین آزادی، نجات، جایگاه بودن و زیستن، آغوش خوشبختی،‌ نزهتگه ارواح پاك، فرشتگان معصوم، میعادگاه انسانهای خوب، از آن پس كه از این زندان خاكی و زندگی رنج و بند و شكنجه گاه و درد، با دستهای مهربان مرگ، نجات یابند!
آسمان كویر سراپرده ملكوت خداست و‌… بهشت! بهشت، سرزمینی كه در آن كویر نیست، با نهرهای سرشار از آب زلالش، جوی های شیر و عسل و نان بیرنج و آزادی و رهائی مطلقش، بی حصار، بی دیوار، بی شكنجه، بی شلاق، بی خان، بی قزاق‌… بی كویر! همه جا آب، همه جا درخت، همه جا سایه! سایه طوبی كه كران تا كران بر بهشت سایه گسترده است و آفتاب، این عقاب آتشین بال دوزخ، در دل انبوه شاخ و برگش آواره گشته است. آسمان كویر، بهشت، آنجا كه “میتوان، آنچنان كه باید، بود”، “آنچنان كه شاید، زیست”، آنچه در كویر همواره افسانه ها از آن سخن می رانند، آنچه هرگز در زمین نمیتوان یافت. آری! در كویر،‌ هیچكس این دو را ندیده است.

ببقیه متن زیبای “کویر” در ادامه مطلب…

كویر، این هیچستان پر اسراری كه در آن، دنیا و آخرت، روی در روی هم اند. دوزخ زمینش و بهشت، آسمانش، و مردمی در برزخ این دو، پوست بر اندام خشكیده، بریان، پیشانی، هماره پرچین، لبها همیشه چنان كه گویی مرد میگرید یا دلش از حسرتی تلخ یا از منظره ای دلخراش میسوزد، ابروانی كه چشمها را در دو بازویشان میفروشند و پناهشان میكنند و پلكهائی كه همواره، از ترس. خود را از دو سو، بهم میخوانند و بر روی چشمها می افكنند تا پنهانشان كنند، و چشمها كه همواره گوئی مشت میخورند و به درون رانده میشوند و نگاه های ذلیلی كه این چشم های بی رمق و بگود افتاده كتمانشان میكنند و‌… اینها، همه، كار آن خورشید جهنمی كویر! كه در كویر نگاه كردن دشوار می باشد، لیکن باید چشمها را با دست سایه كرد تا كویر نبیند. كه در كویر سایه را می پرستند و نه آفتاب را، شب را میخواهند و نه روز را، نه پرتو عنایت بزرگان، كه سایه شان را و نه نور خدا‌…
شب كویر! این موجود زیبا و آسمانی، كه اهالی شهر نمیشناسند. آنچه می شناسند شب دیگری است، شبی است كه از بامداد آغاز میشود. شب كویر به وصف نمی آید. آرامش شب كه بیدرنگ با غروب فرا میرسد. آرامشی كه در شهر از نیمه شب، در هم ریخته و شكسته، میاید و پریشان و ناپایدار، روز زشت و بیرحم و گدازان و خفه كویر میمیرد و نسیم سرد و دل انگیز غروب آغاز شب را ندا میدهد.
شب های تابستان دوزخی كویر شبهای خیال پرور بهشت است. مهتابش سرد و باز و مهربان است و لبخند نوازشگر خدا. مهتاب شهرها و سرزمین های پر آب و آبادی است كه مرطوب و چركین و غمبار است. ماهی زرد و بیمار و ستارگانی همچون دانه های جوش صورت كبود و كثیف لكامه وقیح و بیشعوری كه با پودرهای ارزان قیمت وازلین های كرباس چرك آلودی كه از روی دملی بركنده اند، پنداشته است كه زشتی نفرت آلود قیافه كهنه و باد كرده اش را، كه زخم خشكه پشت پیر الاغی كه جلش میزند یادآور آن است. میتواند بپوشاند و آن را گلبرگ نو شكفته سیمائی بنماید كه با شكوفه های آتش شرم آرایش كرده و بر معصومیت زلال گونه اش،‌ گلگونه شوق و ایمانی خدائی نشسته است. آسمان كویر! این نخلستان خاموش و پر مهتابی كه هرگاه مشت خونین و بیتاب قلبم را در زیر باران های غیبی سكوتش میگیرم و نگاه های اسیرم را، همچون پروانه های شوق، در این مزرع سبز آن دوست شاعرم رها میكنم، ناله های گریه آلود آن روح دردمند و تنها را میشنوم، ناله های گریه آلود آن امام راستین و بزرگم را، كه همچون این شیعه گمنام و غریبش، در كنار آن مدینه پلید و در قلب آن كویر بی فریاد، سر در حلقوم چاه میبرد و میگریست. چه فاجعه ای است در آن لحظه كه یك مرد میگرید!… چه فاجعه ای!…
غروب ده، در كویر، با شكوه و عظمتی مرموز و ماورائی میرسد و در برابرش، هستی لب فرو می بندد و آرام میگیرد. ناگهان سیل مهاجم سیاهی خود را به ده میزند، و فشرده و پرهیاهو، در كوچه ها میدود و رفته رفته در خم كوچه ها و درون خانه ها فرو می نشیند و سپس سكوت مغرب باز ادامه می یابد، مگر گاه فریاد گوسفندی غریب كه با گله درآمیخته است و یا ناله بزغاله آواره ای كه، در آن هیاهوی پرشتاب راه خانه خود را گم كرده است. كه لحظه ای بیش نمی پاید.
شب آغاز شده است. در ده چراغ نیست، شبها به مهتاب روشن است و یا به قطره های درشت و تابناك باران ستاره. مصابیح آسمان! متنی عرفانی و فوق العاده زیبا را شاهد بودیم، از نوشته های علی شریعتی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.