صابون گیاهی پاپایا

صابون پاپایا گیاهی اصل

ضد لک

روشن کننده

و ضد جوش و آکنه

توضیحات بیشتر

 

حکایت جبیر و ذولفا – ازدواج در اسلام از استاد مطهری

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/07/dastan-motahari-t94.jpg

(حکایت جبیر و ذولفا – ازدواج در اسلام از استاد مطهری)

از کتاب داستان راستان

شرح داستان: روزی محمد از اصحاب صفه می گذشت، (اصحاب صفه گروهی از مسلمانان فقیر بودند که به دستور پیامبر ص در مسجد به سر می بردند تا آن که به پیامبر ص وحی شد که مسجد جای سکونت نیست اینها باید در خارج از مسجد سکونت کنند پیامبرص  در خارج از مسجد محلی را آماده کرد و در آن سایبانی ایجاد کرد به آن صفه میگفتند و فقیرانی که در آن سکونت داشتند به اصحاب صفه معروف بودند)

جیبر را دید، فردی سیاهپوست، کوتاه قد، زشت رو، به وی گفت چرا ازدواج نمیکنی؟ جیبر که از این حرف پیامبر ص سخت شگفت زده شده بود گفت:

– یا رسول الله چه کسی حاضر است دخترش را به من بدهد؟ من که نه مال دارم نه جمال، نه حسب دارم نه نسب، چه کسی دخترش را به من میدهد. کدام دختر، همسر سیاه پوست بدشکل و فقیری مثل من میشود؟

– پیامبر به ایشان فرمود: ای جبیر خداوند به وسیله اسلام ارزش انسانها را عوض کرد بسیاری افراد در دوره ی جاهلیت بالا بودند و اسلام آنها را پایین کشید، بسیاری در دوره جاهلیت خوار و ذلیل بودند و اسلام آنها را ارزش و منزلت داد.
امروز همه مسلمانان با هم برابر و برادرند و…

بقیه داستان در ادامه مطلب…

رسول خدا با این جملات جیبر را از اشتباه خود بیرون آورد و به وی پیشنهاد کرد که دختر زیاد بن لبید را که از ثروتمندان مدینه بود، از وی خواستگاری کند!
جیبر پس از اسرار پیامبر ص نزد زیاد رفت بعد از مدتی کلنجار با خود خواسته خود را به زیاد بن لبید گفت.
زیاد بسیار تعجب کرد و گفت:

– واقعا پیامبر به تو چنین حرفی زده ؟
– بله
– ولی در رسم ما دخترانمان را به هم ردیفان خود و هم شانان خود میدهیم. جیبر که این سخنان را شنید بلافاصله از جای برخواست و از خانه خارج شد.
زلفا دختر زیاد که این سخنان را شنید نزد پدر آمد و گفت:
– بابا نکند جیبر راست بگوید و واقعا پیامبر ص وی را فرستاده باشد؟
– خب به نظر تو چه کنم؟
– وی را به خانه بیاور و از وی پذیرایی کن و فردا این سخنان را با پیامبر ص در میان بگذار
زیاد چنین کرد.
فردا نزد پیامبر رفت:
– یا رسول الله جیبر دیروز نزد من آمد و گفت پیامبر ص فرموده دختر زیاد را برای خود خواستگاری کن ولی ما دخترانمان را به هم شانان خود میدهیم.
– ای زیاد جیبر مومن است. این شانیت هایی که گمان میکنی امروز از میان رفته مرد مومن هم شان زن مومنه است.

الخبیثاتُ للخبیثینِ  و الخبیثونَ للخبیثاتِ والطیباتُ للطیبین والطیبون للطیباتِ…
زنان بدکار و ناپاک شایسته  مردانی بدین وصفند و مردان زشتکار و ناپاک شایسته ی زنانی بدین وصفند و بلعکس زنان پاکیزه نیکو لایق مردانی چنین و مردان پاکیزه ی نیکو لایق زنانی چنینند…
                                                                                         سوره ی نور آیه ی ۲۶

زیاد پس از شنیدن این سخنان به خانه باز گشت و موضوع را برای دخترش نقل کرد:
– دخترم نظر تو چیست:
– پدر به نظر من پیشنهاد رسول خدا را رد نکن .مطلب مربوط به من است و جیبر هرچه هست من باید راضی باشم و…
زیاد زلفا را به عقد جیبر در آورد و از سرمایه ی خود برای آنها منزل و لوازم زندگی تهیه کرد و…

جویبر و زلفا با هم عروسی کردند و به خوشی سر بردند.
جهادی پیش آمد که جیبر با همان نشاطی که مخصوص اهل ایمان است زیر پرچم اسلام در آن جهاد شرکت کرد و شهید شد. داستان های پند آموز اسلامی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.