صابون گیاهی پاپایا

صابون پاپایا گیاهی اصل

ضد لک

روشن کننده

و ضد جوش و آکنه

توضیحات بیشتر

 

متن عاشقانه خدا – جمله عارفانه عاشقانه

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2016/03/love-god-f95.jpg

متن عاشقانه خدا – جمله عارفانه عاشقانه

سر بر شانه خدا بگذار
تا قصه عشق را چنان زیبا بخواند
که نه از دوزخ بترسی
و نه از بهشت به رقص درآیی
قصه عشق،انسان بودن ماست
اگر کسی احساست را نفهمید مهم نیست
سرت را بالا بگیر و لبخند بزن
فهمیدن احساس، کار هر آدمی نیست!!
احمد شاملو

*

*

متن های عارفانه عاشقانه

*

*

بيا زندگى را شعر باشيم
سخت نيست
تنها بايد گره ىِ
اشتها به تناول عشق را
با دسرِ تكه ترانه يى ناب
باز كنيم
بعدهرچه حس بر سطحِ تنهاى مان
ريخت را
باقلم موى آبرنگ تغزل
رنگ آميزى كنيم
تا شاهكارِ
من و تو نقش بندد
بر امتداد روزهاى زندگيمان…
اديب حيدربگی

*

*

استاتوس عارفانه عاشقانه

*

*

نه آمدن این شکوفه های بادام
و نه عطر تازه هوا،
پرستوها هم بیخود شلوغش کرده اند..!
بهار فقط عطر تن توست
مهدی جوافشان

*

*

جملات ناب عاشقانه خداوند

*

*

چلچله ها…
روی سیم هایی که قلب مرا
پیوند می زند به تو
بوسه هایشان
در آستانه ی بهار
خونی تازه در رگهایم می دواند
یکی می پرد
غمگین می شویم
یکی می خواند
لبخند روی لبهایت ‌می نشاند.
ملودی آرام زندگی درگوشهایمان
طنین می اندازد
مهربانم!
دلخوشم
به تارهای رابطه
و نگران
مبادا بریده شوند
موسیقی زندگیمان
خاموش شود…

*

*

پیامک عارفانه عاشقانه

*

*

حیف نیست
بهار
از سر اتفاق بغلتد در دستم
آن وقت تو نباشی؟!
شمس لنگرودی

*

*

جمله عارفانه عاشقانه

*

*

الا ای دلربای خوش بیا کامد بهاری خوش
شراب تلخ ما را ده که هست این روزگاری خوش
سزد گر ما به دیدارت بیاراییم مجلس را
چو شد آراسته گیتی به بوی نوبهاری خوش
سنايي

*

*

اس ام اس جدید عارفانه عاشقانه

*

*

تو بهاری؟
نه
بهاران از توست
از تو می گیرد وام
هر بهار این همه زیبایی را
هوس باغ و بهارانم نیست
ای بهین باغ و بهارانم تو!
حمید مصدق

*

*

متن های عرفانی احساسی

*

*

غم هایم را چیده ام رویِ سفره یِ دلم
ماهیِ قرمزی درونِ تُنگِ تَنگِ سینه ام
آرام آرام می جهد و کم کم به رویِ آبی که سرم گذشته است
می آید
بغض هایم را ریخته ام درونِ بلورِ کوچکِ چشم هایم
تا با رطوبتِ شبنم هایِ شبانه ام جوانه بزنند
بازارِ غم نوشته هایم سکه است
دلم هم مثل سیر و سرکه می جوشد
فالم را هم کلاغ هایِ سیاهِ مزرعه یِ خشکیده یِ
دردهایم برداشته اند
چیزی از قلم نیوفتاده است
چه سالی شود…
سالی که نکوست از بهارش پیداست
سعید سروی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.