(داستان زندگی در یک شوخی احمقانه – از ایوان کوله کوف)
شرح داستان: خواب میبینم در یک شوخی احمقانه زندگی میکنم. این بار با یک آمریکایی و سوئدی. آمریکایی گاو میچراند و سوئدی پارلمان میسازد. و من چَپَری دور کلبهام. قصد من ساختن پرچینیست، بلندتر از یک آسمان خراش، اما مصالح ام کافی نیست و به همین خاطر یواشیواش دل و رودهی کلبه ام را درمیآورم.
باران شروع میکند به باریدن، بارانیِ سیاهم را میپوشم، تونلی زیر پرچین میکَنَم و میروم به دیدن آمریکایی که در باران آواز میخواند. ما همدیگر را میشناسیم. معلوم میشود که او نه از من، نه از کلبهام و نه از پرچینام خبر نداشته است. برای آمریکایی از هنر آمریکایی تعریف میکنم: توماس سولی، ویلیام مریت چاس، جِئورج بلووز، بِنِت نیومن، آدرا راینهارت، جئورج سگال، سائول استاین برگ…
آمریکایی به فکر فرو میرود و تصمیم میگیرد پولی بابت آموزشام بپردازد. مانعش میشوم و میگویم ابداً حرفی از پول نزنید.
به آمریکایی حالی میکنم که یک پیش خدمت از آشنایانم همیشه چند دلاری کمکم میکند. به او میگویم در اِزای حقوق ماهانهام میتوانم ۳۰ دلار خرید کنم. آمریکایی از من میپرسد چند سال در آمریکا زندگی کردهام. جواب میدهم هیچوقت در آمریکا نبودهام و ظاهراً هرگز هم در آنجا نخواهم بود، چون رؤیای من گذراندنِ مرخصی زمستانی در بلغارستان است…
بقیه داستان در ادامه مطلب…