فتحعلی شاه قاجار گه گاه شعر می سرود و روزی شاعر دربار را به داوری گرفت. شاعر هم که شعر را نپسندیده بود بی پروا نظر خود را باز گفت.فتحعلی شاه فرمان داد او را به طویله برند و در ردیف چهار پایان به آخور ببندند.
شاعر ساعتی چند آنجا بود تا آن که شاه دوباره او را خواست و از نو شعر را برایش خواند سپس پرسید:«حالا چطور است؟
شاعر هم بی آنکه پاسخی بدهد راه خروج پیش گرفت!
شاه پرسید: کجا می روی؟
گفت: به طویله!
*
*
جوک های بیمزه جدید
*
*
داشتم تو اتوبان ميرفتم ?
ديدم يه بچه رو موتور خوابش برده بود?
و داشت مي افتاد ?
باباش هم اصلا حواسش نبود ??
رفتم کنارش بهش گفتم ?
پس چرا حواست به بچه ات نيس ?
يه دفعه دو دستي زد تو سرش ?
و گفت : اصغر پس ننه ت کووو؟ ??
*
*
جوک بیمزه خنده دار جدید
*
*
امروز ﺭﻓﺘﻢ ﺑﺎﻧﮏ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ۲۰۰ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﭘﻮﻝ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﮐﻨﻪ
ﮐﺎﺭﻣﻨﺪ ﺑﺎﻧﮏ ﯾﻪ ﺑﺴﺘﻪ ۱۰۰ ﺗﺎﯾﯽ ۲ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺩﺍﺩ
ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺷﻤﺮﺩ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩ?
ﻣﻦ ﺳﺮﻡ ۵ ﺗﺎ ﺑﺨﯿﻪ ﺧﻮﺭﺩ!!!?
ﮐﺎﺭﻣﻨﺪ ﺑﺎﻧﮏ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺭﺣﻤﺘﺶ ﮐﻨﻪ ﻣﺮﺩ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﻮﺩ !!?