(متن زیبای حاشیه نشین)
از نوشته های قیصر امین پور
شرح: ما حاشیه نشین هستیم. مادرم می گوید: “پدرت هم حاشیه نشین بود، در حاشیه به دنیا آمد، در حاشیه جان کند و در حاشیه مرد”.
من هم در حاشیه به دنیا آمده ام
لیکن نمیخواهم در حاشیه بمیرم
برادرم در حاشیه بیمارستان مرد.
خواهرم همیشه مریض است. همیشه گریه می کند، گاهی در حاشیه گریه، کمی هم می خندد.
مادرم میگوید: “سرنوشت ما را هم در حاشیه صفحه تقدیر نوشتهاند”.
و هر شب ستاره بخت مرا که در حاشیه آسمان سوسو می زند به من نشان می دهد
ولی من میگویم: “این ستاره من نیست”.
من در حاشیه به دنیا آمدم،
در حاشیه بازی کردم.
همراه با سگها و گربه ها و مگس ها در حاشیه زباله ها گشتم تا چیز به درد بخوری پیدا کنم.
من در حاشیه بزرگ شدم و به مدرسه رفتم.
در مدرسه گفتند: “جا نداریم”
مادرم گریه کرد. مدیر مدرسه گفت: “آقای ناظم اسمش را در حاشیه دفتر بنویس تا ببینیم!”
من در حاشیه روز، به مدرسه شبانه می روم.
در حاشیه کلاس می نشینم.
در حاشیه مدرسه می نشینم و توپ بازی بچه ها را نگاه میکنم، چون لباسم همرنگ بچه ها نیست.
من روزها در حاشیه خیابان کار میکنم و بعضی شب ها در حاشیه پیاده رو می خوابم.
من تابستانکار می کنم، بهار کار می کنم، زمستان کار میکنم. پاییز کار می کنم و در حاشیه کار، زندگی می کنم.
من در حاشیه شهر زندگی می کنم.
من در حاشیه زمین زندگی می کنم.
من در مدرسه آموخته ام که زمین مثل توپ گرد است و می چرخد.
اگر من در حاشیه زمین زندگی می کنم، پس چطور پایم نمی لغزد و در عمق فضا پرتاب نمی شوم؟
زندگی در حاشیه زمین خیلی سخت است.
حاشیه بر لب پرتگاه است، آدم ممکن است بلغزد و سقوط کند.