بایگانی برچسب: s

بیوگرافی محمد حسین صفای اصفهانی

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/09/zendeginame-bozorgan-m94.jpg

(بیوگرافی محمد حسین صفای اصفهانی)

شرح: محمد حسین صفای اصفهانی در سال ۱۲۳۱ – ۱۲۶۹ هجری- در فریدون شهر متولد شد. وی در آغاز جوانی به تهران رفت و هنوز بیست سال نداشت که به مسلک تصوف گرائید. او پس از چندی با میرزا محمد رضا مستشار الملک وزیر خراسان آشنا شد وهمراه میرزا به مشهد رفت و در این شهر سکونت گزید. اقامت طولانی مدت صفا در مشهد تا زمان مرگ ادامه یافت و پس از درگذشت مستشار الملک، فرزندش میرزا علی محمد مؤتمن السلطنه که به حکومت خراسان رسیده بود همچنان صفا را گرامی داشت. صفا در طول زندگی خود گوشه نشینی و عزلت پیشه نمود و در سراسر عمر تجرد اختیار کرد. شهرت صفای اصفهانی در غزل های زیبا و دلکش اوست که دارای وزن خاصی است و به همین دلیلچهره مشخصی به این شاعر صوفی مسلک بخشیده است. در اشعار صفا رگه هایی قوی از تصوف و عرفان نیز مشاهده می شود که از روحیه گوشه نشینی و درویشانه شاعر نشأت می گیرد.

آثار به یاد گار مانده از این شاعر غزل سرا عبارتند از: دیوان اشعار او مشتمل بر غزل، قصیده، رباعی و یک مثنوی به سبک گلشن راز شیخ محمود شبستری. صفا در سال ۱۳۱۴ بیمار شد و این بیماری که تا زمان مرگش بطور انجامید .وی در سال ۱۳۲۲ ه.ق درگذشت. این بود مختصری از زندگینامه محمد حسین صفای اصفهانی.

گلچین شعرهای صفای اصفهانی

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/01/safay-esfahani-day93.jpg

شعرهای صفای اصفهانی

امشب سر آن دارم کز خانه برون تازم
این خانه هستی را از بیخ براندازم
تن خانه گور آمد ، جان جیفه گورستان
زین جیفه بپرهیزم این خانه بپردازم
دیوانه ام و داند ، دیوانه به خود خواند
او سلسله جنباند من عربده آغازم…
در آتشم و راهی جز صبر نمی دانم
هم گریم و هم خندم هم سوزم و هم سازم
دل بستۀ سودایم این سلسله از پایم
بردار که بگریزم بگذار که بگذارم…
من مورم و نشمارم بر باد سلیمان را
در بادیۀ عشقش من از همه ممتازم
راز ازلی مشکل پوشید توان از دل
دل خواجۀ این منزل من محرم این رازم
در قاف احد دارد سیمرغ صفا منزل
زین شمع نمی بُرّد پروانۀ پروازم

*

*

شعرهای کوتاه و  پندآموز صفای اصفهانی

اس ام اس کده

*

*

دل بردی از من به یغما ، ای تُرک ِ غارتگر من
دیدی چه آوردی ای دوست ، از دست دل بر سر من
عشق تو در دل نهان شد ، دل زار و تن ناتوان شد
رفتی چو تیر و کمان شد ، از بار غم پیکر من
می سوزم از اشتیاقت ، در آتشم از فراقت
کانون من سینه من ، سودای من آذر من
بار غم عشق او را ، گردون نیارد تحمل
چون می تواند کشیدن ، این پیکر لاغر من؟
اول دلم را صفا داد ، آیینه ام را جلا داد
آخر به باد فنا داد ، عشق تو خاکستر من

ادامه‌ی خواندن