شعرهای فصل بهارخانم
ای خداوند، یکی یار جفاکارش ده
دلبر سنگدلی، سرکش وخونخوارش ده
چند روزی ز پی تجربه بیمارش کن
با طبیبان جفاکار، سروکارش ده
تا بداند که شب یار، چسان میگذرد
دولت وصل، تو در مجلس اغیارش ده
از پی چیدن یک گل ز گلستان وصال
همچو آن بلبل شوریده دوصد خارش ده
تا بداند، که جفا شرط وفاداری نیست
یاربد خوی جفا جوی ستمکارش ده
چونکه پروای منش نیست، چو پروانه مدام
ز آتش روی بتی، شعله شرربارش ده
صبح امید مرا، چونکه شب تار نمود
بستان روشنی روز و شب تارش ده
دل پاکیزۀ او، گر به مثل آیینه است
ز آه عشاق بر آن آیینه زنگارش ده
مه عقرب صفت ودلبراژدرخطراست
همدم افعی ویاربترازمارش ده
تا که از درد دل خسته، خبردار شود
همچو “جنت” دل افسردۀ افکارش ده
*
*
شعرهای ایرانالدوله (فصل بهارخانم)
*
*
مرا در زندگي از بيش و از کم
نباشد در جهان حاصل بجز غم
دلا خوشتر که با غم همنشيني
که نبود مردم در نسل آدم
ز دشمن کر خوري صد زخم کاري
مدار از دوستان اميد مرهم
بناي عهد هر يک سست بنياد
بلاي جور هر يک سخت محکم
که مهر دوستان جز از دمي نيست
چه حاصل با شدت از لطف يکدم…