بایگانی برچسب: s

شعر مولوی “به روز مرگ چو تابوت من روان باشد”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2016/01/sher-molavi-roz-d94.jpg

(شعر مولوی “به روز مرگ چو تابوت من روان باشد”)

به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
برای من تو مَگِریْ و مگو: «دریغ! دریغ!»
به دام دیو دراُفتی دریغ آن باشد
جنازه‌ام چو ببینی مگو: «فراق! فراق!»
مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد
مرا به گور سپاری مگو: «وداع! وداع!»
که گور پرده جمعیت جنان باشد
فروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر
غروب شمس و قمر را چرا زیان باشد؟
تو را غروب نماید، ولی شروق بود
لَحَد چو حبس نماید خلاص جان باشد
کدام دانه فرورفت در زمین که نرست؟
چرا به دانه انسانت این گُمان باشد؟!
کدام دَلْوْ فرورفت و پُر برون نامد؟
زِ چاهْ یوسف جان را چرا فَغان باشد؟
دهان چو بستی از این سوی، آن طرف بگشا
که های هویِ تو در جو لامکان باشد
تو را چنین بنماید که من به خاک شدم
به زیرِ پایِ من این هفت آسمان باشد

گرداوری و بازنشر: اس ام اس کده

شعر “ما در ره عشق تو اسيران بلاييم”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2016/01/sher-molana-d94-1.jpg

(شعر “ما در ره عشق تو اسيران بلاييم”)

شاعر: مولانا

ما در ره عشق تو اسيران بلاييم
كس نيست چنين عاشق بيچاره كه ماييم
بر ما نظري كن كه در اين شهر غريبيم
بر ما كرمي كن كه در اين شهر گداييم
زهدي نه كه در كنج مناجات نشينيم
وجدي نه كه در گرد خرابات برآييم
نه اهل صلاحيم و نه مستان خرابيم
اينجا نه و آنجا نه كه گوييم كجاييم
حلاج وشانيم كه از دار نترسيم
مجنون صفتانيم كه در عشق خداييم
ترسيدن ما هم چو از بيم بلا بود
اكنون ز چه ترسيم كه در عين بلاييم
ما را به تو سريست كه كس محرم آن نيست
گر سر برود سر تو با كس نگشاييم
ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است
بردار ز رخ پرده كه مشتاق لقاييم
دریاب دل شمس خدا مفتخر تبریز
رحم آر که ما سوخته‌ی داغ خدایی

گردآوری و بازنشر: شعرکده

شعر ناب “خنک آن قمار بازی، که بباخت آنچه بودش”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2016/01/sher-molana-d94.jpg

(شعر ناب خنک آن قمار بازی، که بباخت آنچه بودش)

شاعر: مولانا

همه صیدها بکردی، هله میر بار دیگر
سگ خویش را رها کن، که کند شکار دیگر
همه غوطها بخوردی، همه کارها بکردی
منشین زپای، یکدم که بماند کار دیگر
همه نقدها شمردی، بوکیل، در سپردی
بشنو ازین محاسب، عدد و شمار دیگر
خنک آن قمار بازی، که بباخت آنچه بودش
بنماند هیچش الا، هوس قمار دیگر
همه عمر خوار باشد، چو بر دو یار باشد
هله تا تو رو نیاری، سوی پشت دار دیگر
که اگر بتان چنینند، زشه تو خوشه چینند
نبدست، مرغ جان را، به جز او مطار دیگر

گرافیست و ادیتور: شعر کده

بیوگرافی مولوی

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/10/molavi-a94.jpg

(بیوگرافی مولوی)

شرح: “محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی” در دوران زندگی خود به القاب مختلفی خوانده می شد، از قبیل: “جلال الدین”، “خداوندگار” و “مولانا خداوندگار”. طبق روایات از قرن نهم به بعد القابی مانند “مولوی”، “مولانا”، “مولوی رومی” و “ملای رومی” برای او استفاده شده و از برخی از اشعارش نیز تخلص او را “خاموش” و “خَموش” و “خامُش” ذکر کرده اند. جلال الدین در روز ۶ ربیع الاول سال ۶۰۴ هجری (قرن هفتم) در شهر بلخ زاده شد. او در سن ۳۷ سالگی عارف و دانشمند عصر خود گشت و مریدان و مردم از وجودش سود می جستند، تا اینکه شمس الدین محمد بن ملک داد تبریزی روز در شنبه ۲۶ جمادی الاخر ۶۴۲ نزد مولانا رفت و مولانا دلبسته او گشت. در این ملاقات کوتاه او دوره پرشوری را آغاز نمود. در این ۳۰ سال مولانا آثاری  را از خود برجای گذاشت که از عالی ترین نتایج اندیشه بشری می باشد. و مولانا حال خود را چنین شرح می دهد:

زاهد بودم ترانه گویم کردی
سر حلقه ی بزم و باده جویم کردی
سجاده نشین با وقاری بودم
بازیچه ی کودکان کویم کردی

مریدان او که می دیدند که وب مرید ژنده پوشی گمنام گشته است و توجهی به آنها ندارد، به فتنه جویی پرداختند و به شمس ناسزا گفته و باعث تحقیرش می شدند. شمس نیز از گفتار و کردار مریدان مولانا رنجید و در روز پنجشنبه ۲۱ شوال ۶۴۳ زمانیکه مولانا ۳۹ سال داشت، از قونیه به دمشق رهسپار شد. مولانا از غایب بودن شمس نا آرام گشت. مریدان او که دیدند رفتن شمس نیز مولانا را به سمت آنان باز نگرداند با پشیمانی از مولانا پوزش ها طلب کردند.

ادامه‌ی خواندن