بایگانی برچسب: s

نثر “عشق” – از نوشته های محمود دولت آبادی

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/11/mahmod-dolat-abadi-a94.jpg

(نثر “عشق”)

از نوشته های محمود دولت آبادی

شرح: “عشق” مگر حتما باید پیدا و آشکار باشد تا به آدمیزاد حق عاشق شدن، عاشق بودن بدهد؟ گاه عشق ناپیداست، لیکن هست، هست، چون نیست. عشق مگر چیست؟ آن چه که پیداست؟ نه، عشق اگر پیدا شد که دیگر عشق نیست. معرفت است. عشق از آن رو هست، که نیست. پیدا نیست و حس می شود، می شوراند، منقلب می کند. به رقص و شلنگ اندازی وا می دارد، می گریاند، می چزاند، می کوبد و می دواند، دیوانه وار به صحرا!
گاه آدم، خود آدم، عشق است، بودنش عشق است. رفتن و نگاه کردنش عشق است، دست و قلبش عشق است. در تو عشق می جوشد، بی آنکه ردش را بشناسی. بی آنکه بدانی از کجا در تو نفوذ کرده، روییده، شاید نخواهی هم، شاید هم بخواهی و ندانی، و نتوانی که بدانی… نثری زیبا و دلنشین بود از نوشته های محمود دولت آبادی- با اندکی دخل و تصرف توسط اس ام اس کده

نثر معاصر “شروع آتش بازی” – از نوشته های احمدرضا احمدی

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/11/ahmadi-a94.jpg

(نثر معاصر “شروع آتش بازی”)

از نوشته های احمدرضا احمدی

شرح: “شروع آتش بازی است”. باران بی شکوه و کاذب بر پنجره‌ من می بارد. دست تو در دست من نیست. کسی پیرهن با رنگ شیر دارد و یک داغ روی پیرهن، از روزی است که در تقویم نیست و معنی سوختن می دهد. بشقاب ها بعد از رفتن تو باید سپید باشند تا میوه ای از فصل در آن ریخته شود. پرتقال در بشقاب منتظر تو است. پرتقال در عمر من در عمر تو عمر کوتاهی دارد، نمی داند زمین با نبض من و تو در حرکت است. می دانستم کسی باید از آسمان خانه‌ من به زمین برسد تا میوه ها از درختان بگریزند در خیابان و کوچه های مرطوب انبوه باشند. قول باران همیشه از تو ست. ناگهان چشم و چشمان را که بگشاdی شیوع یک حقیقت است صدای پای تو است. کوچه ها تمام می شود خیابان آغاز می شود، بیابان تمام می شود، تو ایستاده ای در باد هنوز قول باران داری. چند ماه بعد تنها عکسی از تو بر دیوار مانده است یک لبخند همیشگی از تو ست مدعوین این جهان آن را نمی شناسند مدعوین بدنبال کشف لغات فرهنگ لغات را ورق می زنند، کسی نمی خواهد معنی لبخند همیشگی و سراسری ترا معنا کند. من معنی این لبخند ترا دوست دارم که حرمت برهنه‌ اندوه من است، در بعد از ظهری که می خواستیم راه خانه را گم کنیم لبخند تو قول باران می داد.
آتش بازی تا کف اتاق رسیده بود. گیسوان ژولیده تو، نه پیش آمدم ترا صدا کردم پیرهن از ابتدای روز گلدار بود. من زنده بودم می خواستم در یک ارتفاع زیر باران، خودم را تأیید کنم که من زنده ام من دوباره زنده شدم من دوباره زنده شدم من دوباره تنفس می کنم. من در تنفس تو خودم را اثبات کردم، آتش بازی از گیسوان تو دور می رفت، برگ را نمی سوخت. هوش نگران در کنار پارچه های سوخته ظهور می کرد. به من می رسیدی، سلام می کردی من در آتشبازی فقط یک کلمه به غنیمت بردم یک کلمه تو هم شنیده ای. این کلمه را می نویسم  امروز تمام شود. از نوشته های احمدرضا احمدی

نثر زیبای “هنگام آمدن تو” – از نوشته های احمدرضا احمدی

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/11/a.r-ahmadi-a94.jpg

(نثر زیبای “هنگام آمدن تو”)

از نوشته های احمدرضا احمدی

شرح: من زمان آمدن تو به خانه، صندلی را آماده می کنم تو مجبور نباشی از خستگی به من سلام کنی. من به تو سلام  میکنم. فقط تو در روزهایِ تعطيل نیز به من سلام بگو. می دانم هوایِ بيرون از خانه آنقدر سرد نيست ولی ترا دوست دارم. من از انتهای آتشفشان آتش را حدس می زنم و اگر به تو، شما بگويم تبدیل به آتش می شوم. پس تو نزديک من هستی. پس تو پله ها را آمده ای. پس تو نام مرا می دانی، چرا در سرما بمانيم، چرا در زمهرير اسفندماه فقط گل هایِ زنبق را عاشق باشيم. چرا از همسايه ها بترسيم که ما هنوز زنده هستيم و پرتقال ها را دوست داريم. ما هنوز می توانيم در کنار پاييز در حومه اسفندماه در خانه ها را سراسيمه بزنيم. ما هنوز فراموش نکرده ايم که روزها کوتاه است هنگامي که پرندگان پرواز کنند روز تمام است. نثر ادبی که شاهد آن بودیم از نوشته های احمدرضا احمدی بود.

نثر ادبی “خداشناسی” – از نوشته های مرتضی مطهری

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/11/morteza-motahari-a94.jpg

(نثر ادبی “خداشناسی”)

از نوشته های شهید مرتضی مطهری

شرح: “ساختمان عادی و طبیعی انسان” طوری می باشد که اشیایی را از راه مقایسه با نقطه مقابلشان میشناسد و اگر نقطه مقابل نباشد نمی تواند آنها را بشناسد ولو در کمال ظهور بوده باشند، مانند فنا و ابدیت، علم و جهل، قدرت و عجز، خیر وشر، حرکت و سکون، حدوث و قدم، نور و ظلمت. همانطوری که اشاره کردم این مطلب مربوط به ساختمان فهم و ادراک ما است، ما اینطور هستیم که معمولا تا نقطه مقابل چیزی را نبینیم از وجود آن چیز باخبر نمیشویم، نه مربوط به شی مورد شناسائی ما. در نتیجه اگر فرض کنیم همین نور حسی هیچگاه افول نمی داشت، هیچ حجابی و سدی هم مانع او نمیشد، درون یک خانه در بسته هم مثل بیرون روشن بود، روشنائی مطلق و یکنواخت همه عالم را فرا میگرفت، آنوقت اگر یک نفر پیدا میشد و میگفت همه عالم را نور فرا گرفته و شما هر چیز را که میبینید به وسیله او میبینید و اگر او نباشد، شما هیچ چیز را نمیبینید، البته برای ما که غرق در نور بودیم باور کردنش مشکل بود. مثل معروفی است که ماهیی که هیچوقت از آب بیرون نیامده بود و غیر آب چیزی ندیده بود، به این فکر افتاد که این قدر از آن تعریف میکنند و میگویند آب مایه حیات است، چیست و کجاست؟ چرا من او را نمیبینم؟ دنبال کسی میرفت که آب را به او نشان بدهد. تا اینکه روزی از آب بیرون افتاد و در تب و تاب قرار گرفت و آنوقت متوجه شد که آب چیست و چه اثری برای او داشته و زندگیش وابسته به آن بوده. یکی از شعرا این مثل را به نظم آورده:

ادامه‌ی خواندن

نثر کوتاه با عنوان “دیدن” از علی طهماسبی

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/11/nasr-az-ali-tahmaseby-a94.jpg

(نثر کوتاه با عنوان “دیدن” از علی طهماسبی)

ديدن به هنر نمی باشد، به دانش هم نمی باشد، شعر و شاعري را هم يدك نمي كشد
مرغ ها هم مي بينند، و موش ها، گوسفندها،گرگ ها و آدم ها هم نیز…
آدم ها گاهي مانند مرغ ها مي بينند، گاهي مثل موش ها، برخي همچون گوسفندان، و برخي مثل گرگ ها. پس ديدن به هنر نيست، به دانش هم نيست. حتي به آدم بودن هم نمی باشد
مرغ ها هستي را نقطه نقطه می بینند. هر نقطه اي يك دانه ارزن، يك دانه گندم، يك حشره مرده، يا هرچيز ديگري كه با چينه دان سازگار است. نقطه ها به هم نمي چسبند. لحظه ها هم. زندگي يك نقطه بيشتر نيست. يا يك لحظه. هرلحظه اي يك نقطه می باشد. درست مثل دانه ارزن، يا هرچيز ديگري كه با چينه دان سازگار باشد. آن يك نقطه كه تمام شد، نقطه ديگر درست مانند نقطه قبلي ست
براي ديدن، مرغ ها استعداد آدم شدن ندارند. اما شايد آدم ها استعداد مرغ شدن داشته باشند
موش ها شايد هستي را به همان تونل هاي پر پيچ وخمي مي شناسند كه همه مانند هم هستند. يك سر به انبار خوراكي‌ها وطعمه ها، آن سر ديگر به حريم خانه. درازي راه با طول زمان يكي است. رفت و برگشت، يك زندگي كامل است هربار همان است كه پيش از آن بوده است. وقتي همه رفت و برگشت ها مثل هم باشند، زندگي يك رفت و برگشت بيشتر نخواهد بود.

ادامه‌ی خواندن

نثر کوتاه آدم ها مثل کتاب ها هستند – از قیصر امین پور

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/11/ghysar-amin-por-a94.jpg

(نثر کوتاه آدم ها مثل کتاب ها هستند – از قیصر امین پور)

برخی از آدم ها جلد زرکوب دارند
برخی جلد سخت و ضخیم و برخی نازک
برخی از آدم ها با کاغذ کاهی چاپ می شوند و برخی با کاغذ خارجی
برخی از آدم ها ترجمه شده اند
برخی از آدم ها تجدید چاپ می شوند
و برخی از آدم ها فتوکپی یا رونوشت آدم های دیگرند
برخی از آدم ها با حروف سیاه چاپ می شوند
و برخی از آدم ها صفحات رنگی دارند
برخی از آدم ها تیتر دارند، فهرست دارند
و روی پیشانی برخی از آدم ها نوشته اند:
حق هر گونه استفاده ممنوع و محفوظ می باشد
برخی از آدم ها قیمت روی جلد دارند
برخی از آدم ها با چند درصد تخفیف به فروش می رسند
و برخی از آدم ها بعد از فروش پس گرفته نمی شوند
برخی از آدم ها را باید جلد گرفت
برخی از آدم ها جیبی هستند و می‌شود آنها را توی جیب گذاشت
برخی از آدم ها را می توان در کیف مدرسه گذاشت
برخی از آدم ها نمایش نامه اند و در چند پرده نوشته می شوند
برخی از آدم ها فقط جدول و سرگرمی و معما دارند
و برخی از آدم ها فقط معلومات عمومی هستند
برخی از آدم ها خط خوردگی دارند
و برخی از آدم ها غلط چاپی دارند
برخی از آدم ها زیادی غلط دارند و بعضی غلط های زیادی
از روی بعضی از آدم‌ها باید مشق نوشت
و از روی برخی آدم ها باید جریمه نوشت
و با برخی از آدم ها هیچ وقت تکلیف ما روشن نیست
برخی از آدم ها را باید چند بار بخوانیم تا معنی آن ها را بفهمیم
و برخی از آدم ها را باید نخوانده دور انداخت…

نثر بالا منتخبی از نثرهای معاصر اثر قیصر امین پور می باشد

نثر کوتاه کلینیک خدا از احمد شاملو…

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/11/Ahmad-shamlu.jpg

(نثر کوتاه کلینیک خدا از احمد شاملو…)

شرح: به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، لیکن یافتم که بیمارم.…
خدا فشار خونم را گرفت، مشخص شد که لطافتم پایین آمده
آنگاه که دمای بدنم را سنجید، نمایشگر۴۰ درجه اضطراب نشان داد
آزمایش ضربان قلب نتیجه داشت که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم، تنهایی سرخرگهایم را مسدود کرده بود…
و دیگر آنها نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند
به قسمت ارتوپدی مراجعه کردم چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگیرم
در اثر حسادت زمین خورده بودم و تعدادب شکستگی پیدا کرده بودم …
متوجه شدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم، زیرا نمی توانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم
آنگاه
که از مشکل شنوایی ام شکایت بردم مشخص شد که مدتی است که صدای خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن می گوید نمی شنوم…!
خدای مهربان برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد و من به شکرانه او بر این تصمیم شدم که از این پس تنها از داروهایی که در سخنان راستینش برایم تجویز کرده است استفاده کنم:

* هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم *
* قبل از رفتم به محل کار یک قاشق آرامش بخورم *
* هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم *
* زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم *
* و زمانی که به بستر می روم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم *

امیدوارم خدا نعمت هایش را بر شما سرازیر نماید:

* رنگین کمانی به ازای هر طوفان *
* لبخندی به ازای هر اشک *
* دوستی فداکار به ازای هر مشکل *
* نغمه ای شیرین به ازای هر آه *
* و اجابتی نزدیک برای هر دعا *

ختم کلام:
– عیب کار اینجاست که من ” آنچه هستم ” را با ” آنچه باید باشم ” اشتباه می کنم
– خیال میکنم آنچه باید باشم هستم، در حالیکه آنچه هستم نباید باشم… نثری زیبا از احمد شاملو