بایگانی برچسب: s

نثر ادبی کهن “با نیکان به دل دوست باش و با بدان به زبان”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/11/kykavos-a94.jpg

(نثر ادبی کهن “با نیکان به دل دوست باش و با بدان به زبان”)

از نوشته های عنصرالمعالی کیکاوس در قابوس نامه

شرح: و بنگر میان نیکان و بدان و با هر دو گروه دوستی نما. با نیکان به دل دوست باش و با بدان به زبان دوستی کن تا دوستی هر دو گروه تو را حاصل گردد.
و نه همه حاجتی به نیکان افتد. وقتی باشد که به دوستی بدان حاجت آید به ضرورت، که از دوست نیک مقصود برنیاید. اگرچه راه بردن تو نزدیک بدان، به نزدیک نیکان تو را کاستی درآید. چنان که راه بردن تو به نیکان، نزدیک بدان آبروی فزاید. و تو طریق نیکان نگه دار که دوستی هر دو قوم تو را حاصل آید. لیکن با بی خردان هرگز دوستی ننما، که دوست بی خرد از دشمن بدتر بود. که دوست بی خرد با دوست از بدی آن کند، که صد دشمن باخرد با دشمن نکند. و دوستی با مردم هنرمند و نیک عهد و نیک محضر دار، تا تو نیز به آن هنرها معروف و ستوده گردی که آن دوستان تو بدان معروف و ستوده باشند. و تنهایی دوست تر بدار از همنشین بد. متن پندآموز ادبی و زیبا از عنصرالمعالی کیکاوس

نثر کهن “انواع سفر” – از نوشته های ابوحامد غزالی

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/11/ghazaly-a94.jpg

(نثر کهن “انواع سفر”)

از نوشته های ابوحامد غزالی

شرح: آگاه باش كه سفر بر پنج قسم می باشد:
– سفر اول: در طلب علم بوده، و این سفر فریضه بودن چون تعلم علم فریضه بود و سنت بود، چون تعلم سنت بود چون سفر برای طلب علم بر سه وجه است:
اول آنكه علم شرح بیاموزد. و در خبر است كه: هر كه از در خانه خویش بیرون آید در طلب علم، وی را در راه خدای است تا باز آید، و در خبر است كه، فرشتگان پرهای خویش گسترده دارند برای طالب علم. و كس بوده است از سلف كه برای یك حدیث سفر دراز كرده است. و شعبی گفته كه، اگر كسی از شام به یمن سفر كند تا كلمه ای بشنود كه وی را در راه دین از آن فایده ای باشد سفر وی ضایع نیست. لیكن باید كه سفر برای علمی كند كه زاد آخرت را شاید و هر علمی كه وی را از دنیا به آخرت نخواند، از حرص به قناعت نخواند، از ریا به اخلاص نخواند و از پرستیدن خلق به پرستیدن حق نخواند آن علم سبب نقصان وی است.
دوم آنكه سفر كند تا خویشتن و اخلاق خویشتن را بشناسد، تا به علاج صفاتی كه در وی مذموم است مشغول شود. و این نیز مهم است كه مردم تا در خانه خویش بود و كار به نزد وی می رود به خویشتن گمان نیكو برد و پندارد كه نیك خلق است و در سفر پرده از اخلاق باطن برخیزد و حالی پیش آید كه ضعف و بدخویی و عجزی خویش بشناسد و چون علت باز دارند به علاج مشغول تواند شد، و هرکس كه سفر نكرده باشد در كارهای مردانه نباشد. بشر حافی(ره) گفته: ای قرایان سفر كنید تا پاك شوید، كه هر آب كه بر جای بماند بگندد.
حال وجه سوم: آنكه سفر كند تا عجائب صنع خدای تعالی در بر و بحر و كوه و بیابان و اقالیم مختلف نظاره کند و انواع آفریده های مختلف از حیوان و نبات و غیر آن در نواحی عالم بشناسد و ببیند كه همه آفریدگار خویش را تسبیح می كنند و به یگانگی گواهی می دهند. و آنکه را این چشم گشاده شد كه سخن جمادات كه بی حرف و صوت است. بتواند شنید و خطی الهی كه بر چهره همه موجودات نوشته است كه نه حرف است و نه رقم برتواند خواند و اسرار مملكت از آن بتواند شناخت، خود وی را بدان حاجت نباشد كه گرد زمین طواف كند بلكه در ملكوت آسمان نگرد كه هر شبانه روزی گرد وی طواف می كنند و عجایب اسرار خود با وی می گویند و منادی می كنند.

ادامه‌ی خواندن

نثر کهن با عنوان “گفتار پیر طریقت” – از خواجه عبدالله انصاری

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/11/ansari-a94.jpg

(نثر کهن با عنوان “گفتار پیر طریقت”)

از خواجه عبدالله انصاری

شرح: پیر طریقت چنین گفت: “خدایا” به هر صفت كه هستم، برخواست تو موقوفم، به هر نام كه مرا خوانند به بندگی تو معروفم. تا جان دارم، رخت از این كوی برندارم، هر كس كه تو آن اویی، بهشت او را بنده است، و آنكه تو در زندگانی او هستی، زنده جاوید است. خداوندا، گفتار تو راحت دل است و دیدار تو زندگانی جان. زبان به یاد تو نازد و دل به مهر، و جان به اعیان. خدایا، اگر تو فضل كنی دیگران چون باد. پروردگارا آنچه من از تو دیدم، دو گیتی بیاراید. شگفت آنكه جان من از تو نمی آساید. خدایا چند نهان باشی و چند پیدا؟ كه دلم حیران گشت و جان شیدا. تا كی در استتار و تجلی، كی بود آن تجلی جاودانی؟ الهی چند خوانی و رانی؟ بگداختم در آرزوی روزی كه در آن روز تو مانی. تا كی افكنی و برگیری؟ این چه وعده است بدین درازی و بدین دیری؟؟
خدایا، این بوده و هست و بودنی. من به قدر و شأن تو نادانم، و سزای تو را نتوانم در بیچارگی خود گردانم. روز به روز بر زیانم، چون منی چون بود؟ چنانم. از نگریستن در تاریكی به فغانم، كه خود بر هیچ چیز هست ماندنم ندانم. چشم بر روی تو دارم كه تو مانی و من نمانم چون من كیست؟ اگر آن روز ببینم اگر ببینم به جان، فدای آنم.

ادامه‌ی خواندن

نثر کهن با عنوان “مرد آن بود” – از نوشته های محمد بن منور

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/11/mohamadebn-mansor-a94.jpg

(نثر کهن با عنوان “مرد آن بود”)

از نوشته های محمد بن منور

شرح: شیخ را گفتند: فلان کس بر روی آب می‏رود. جواب داد: سهل است، بزغی و صعوه ای نیز برود. گفتند: فلان کس در هوا پرد. بیان کرد: مگسی و زغنه‏ای می‏پرد. گفتند: فلان کس در یک لحظه از شهری به شهری می شود. شیخ بیان کرد: شیطان نیز در یک نفس از مشرق به مغرب می‏شود. این چنین چیزها را بس قیمتی نیست. مرد آن بود، که در میان خلق بنشیند، برخیزد، بخسبد، بخورد و در میان بازار در میان خلق ستد و داد کند و با خلق بیامیزد و یک لحظه، به دل، از خدای غافل نباشد. از متن های کهن و نویسندگان ایران زمین