بایگانی برچسب: s

طنز کوتاه تاثیر دعا – نوشته پائولوکوئیلو

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2016/01/tanz-paolo-d94.jpg

(طنز کوتاه تاثیر دعا)

نوشته پائولوکوئیلو

شرح: حکایت است که مرد پولداری در کابل، در نزدیکی مسجد قلعه فتح الله رستورانی بنا کرد که در آن موسیقی و رقص بود، و به مشتریان مشروب هم سرویس داده می شد.
ملای مسجد هر روز موعظه ها می کرد و در پایان موعظه اش دست به دعا میشد تا خداوند صاحب رستوران را به قهر و غضب خود گرفتار نماید و بلای آسمانی را بر این رستوران که اخلاق مردم را فاسد میکند، نازل کند.
هنوز یک ماهی از کار رستوران نگذشته بود که رعد و برق و توفان شدید شد و تنها جایی که خسارت دید، همین رستوران بود که دیگر به خاکستر تبدیل شد.
ملای مسجد روز بعد با غرور و افتخار اول تشکر از خدا را بجا آورد و بعد خراب شدن آن خانه فساد را به مردم تبریک گفت و اعلام کرد: اگر مومن از ته دل از خداوند چیزی بخواهد، از درگاه خدا نا امید نمی شود.
اما خوشحالی مومنان و ملای مسجد دیری نپایید …
صاحب رستوران به محکمه شکایت کرد و از ملای مسجد تاوان خسارت خواست!
لیکن ملا و مومنان چنین ادعایی را نپذیرفتند! قاضی هر دو طرف را به محکمه خواست و بعد از این که سخنان دو جانب دعوا را شنید، گلو صاف کرد و گفت: نمی دانم چه حکمی بکنم؟!
من سخن هر دو طرف را شنیدم:
از یک سو ملا و مومنانی قرار دارند که به تاثیر دعا و ثنا باور ندارند!
از سوی دیگر مرد مشروب فروشی که به تاثیر دعا باور دارد…!

گردآوری و بازنشر: اس ام اس کده

داستان کوتاه رسم قدیمی از نوشته های پائولو کوئیلو

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/06/dastan-paulo-coelho-t94.jpg

(داستان کوتاه رسم قدیمی از نوشته های پائولوکو ئیلو)

از کتاب قصه هایی برای پدران. فرزندان. نوه ها

شرح داستان: در صحرا میوه کم بود. خداوند یکی از پیامبران را فراخواند و گفت: « هر کس تنها می تواند یک میوه در روز بخورد »

این قانون نسل ها برقرار بود، و محیط زیست آن منطقه حفظ شد. دانه های میوه بر زمین افتاد و درختان جدید رویید. مدتی بعد،‌ آن جا منطقه حاصل خیزی شد و حسادت شهر های اطراف را بر انگیخت. اما هنوز هم مردم هر روز فقط یک میوه می خوردند و به دستوری که پیامبر باستانی به اجدادشان داده بود، وفادار بودند. اما علاوه بر آن نمی گذاشتند اهالی شهر ها و روستا های همسایه هم از میوه ها استفاده کنند. این فقط باعث می شد که میوه ها روی زمین بریزند و بپوسند…

– خداوند پیامبر دیگری را فراخواند و فرمود:« بگذارید هرچه میوه می خواهند بخورند و میوه ها را با همسایگان خود قسمت کنند» پیامبر با پیام تازه به شهر آمد. اما سنگسارش کردند، چرا که آن رسم قدیمی، در جسم و روح مردم ریشه دوانیده بود و نمی شد راحت تغییرش داد.

– کم کم جوانان آن منطقه از خود می پرسیدند این رسم بدوی از کجا آ مده. اما نمی شد رسوم بسیار کهن را زیر سؤال برد، بنابر این تصمیم گرفتند مذهب شان را رها کنند. بدین ترتیب، می توانستند هر چه می خواهند، بخورند و بقیه را به نیازمندان بدهد. تنها کسانی که خود را قدیس می دانستند، به آیین قدیمی وفادار ماندند. اما در حقیقت، آن ها نمی فهمیدند که دنیا عوض شده و باید همراه با دنیا تغییر کنند….