بایگانی برچسب: s

بیوگرافی ملک الشعرای بهار

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/10/malek-shoray-bahar-a94.jpg

(بیوگرافی ملک الشعرای بهار)

شرح: “محمدتقی بهار” در روز ۱۲ ربیع الاول سال ۱۳۰۴ ه‍. ق در مشهد دیده به جهان گشود. لقب او ملک الشعرا می باشد، وی نویسنده، شاعر، ادیب، روزنامه نگار و سیاست مدار معاصر ایرانی می باشد. پدر ملک الشعرا با آنکه ملک الشعرای زمان خود بود دوست نداشت پسرش به شعر و شاعری بگراید، اما برخلاف میل پدر، بهار شاعری را از چهارده سالگی شروع نمود. بهار تخلص خود را از “بهار شیروانی” یکی از شاعران عهد ناصرالدین شاه اخذ نمود. در نخستین روزهای بیان اشعارش، اطرافیان فکر می کردند که محمدتقی اشعار پدرش را بنام خودش می خواند و شاعر بودن او را باور نمیکردند. در نتیجه کار بهار با مدعیان خود به جایی رسید که قرار بر این شد که او به صورت بدیهه سرایی با لغاتی که مخالفشان می گویند، در حضور جمع شعری بسراید.در محفلی که به همین منظور ترتیب گرد هم آمده بودند از محمدتقی خواستند تا با چهار واژه: تسبیح، نمک، چراغ و چنار چهار مصراع به وزن رباعی بسراید و او این رباعی را در چند لحظه سرایید:

به خرقه و تسبیح مرا دید چو یار
گفتا ز چراغ زهد ناید انوار
کس شهد ندیده است در کان نمک
کس میوه نچیده است از شاخ چنار

بار دیگر درخواستی با چهار کلمه بیان شد: درفش، انگور، خروس، سنگ و بهار این رباعی را سرود:

برخاست خروس صبح برخیز ای دوست
خون دل انگور فکن در رگ و پوست
عشق من و تو قصه مشت است و درفش
جور تو و دل صحبت سنگ است و سبوست

ادامه‌ی خواندن

شعرهای زیبای ملک الشعرای بهار

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/02/sherhay-malekBahar-b93.jpg

گلچین شعرهای میرزا محمدتقی بهار( متخلص به ملک الشعرای بهار)

من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
فصل گل می گذرد هم نفسان بهر خدا
بنشینید به باغی و مرا یاد کنید
عندلیبان گل سوری به چمن کرد ورود
بهر شاد باش قدومش همه فریاد کنید
یاد از این مرغ گرفتارکنید ای مرغان
چو تماشای گل و لاله و شمشاد کنید
هر که دارد ز شما مرغ اسیری به قفس
برده در باغ و یاد منش  آزاد کنید
آشیان من بیچاره اگر سوخت چه باک
فکر ویران شدن خانه  صیاد کنید

*

*

دیوان اشعار ملک الشعرای بهار

اس ام اس کده

*

*

شمعیم و دلی مشعله‌افروز و دگر هیچ
شب تا به سحر گریه‌ی جانسوز و دگر هیچ
افسانه بود معنی دیدار، که دادند
در پرده یکی وعده‌ی مرموز و دگر هیچ
خواهی که شوی باخبر از کشف و کرامات
مردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ
زین قوم چه خواهی؟ که بهین پیشه‌ورانش
گهواره‌تراش‌اند و کفن‌دوز و دگر هیچ
زین مدرسه هرگز مطلب علم که اینجاست
لوحی سیه و چند بدآموز و دگر هیچ
خواهد بدل عمر، بهار از همه گیتی
دیدار رخ یار دل‌افروز و دگر هیچ

ادامه‌ی خواندن