شعر غزل از آثار شاعران هندی بیدل دهلوی
آیینه بر خاک زد صنع یکتا
تا وانمودند کیفیت ما
بنیاد اظهار بر رنگ چیدیم
خود را به هر رنگ کردیم رسوا
در پرده پختیم سودای خامی
چندان که خندید آیینه بر ما
از عالم فاش بی پرده گشتیم
پنهان نبودن، کردیم پیدا
ما و رعونت، افسانه ی کیست
ناز پری بست گردن به مینا
آیینه واریم محروم عبرت
دادند ما را چشمی که مگشا
درهای فردوس وا بود امروز
از بیدماغی گفتیم فردا
گوهر گرهبست از بی نیازی
دستی که شستیم از آب دریا
گرجیب ناموس تنگت نگیرد
در چین دامن خفته ست صحرا
حیرت طرازیست نیرنگسازی است
تمثال اوهام آیینه دنیا
کثرت نشد محو از ساز وحدت
همچون خیالات از شخص تنها
وهمتعلق برخود مچینید
صحرانشیناند این خانمانها
موجود نامی است باقی توهم
از عالم خضر رو تا مسیحا
زین یأس منزل ما را چه حاصل
همخانه بیدل همسایه عنقا
گردآوری و بازنشر: شعر و ادب فارسی