بایگانی دسته: شعر و ادبیات

دفتر رباعیات مولوی

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2017/02/molavi.png

دفتر رباعیات مولوی

ای دل بچه زهره خواستی یاری را
کو کرد هلاک چون تو بسیاری را
دل گفت که تا شوم همه یکتائی
این خواستم که بهر همین کاری را
*
*
*
تا از تو جدا شده است آغوش مرا
از گریه کسی ندیده خاموش مرا
در جان و دل و دید فراموش نه‌ای
از بهر خدا مکن فراموش مرا
*
*
*
تا با تو بوم نخسبم از یاریها
تا بی‌تو بوم نخسبم از زاریها
سبحان‌الله که هردو شب بیدارم
توفرق نگر میان بیداریها
*
*
*
تا چند از این غرور بسیار ترا
تا کی ز خیال هر نمودار ترا
سبحان‌الله که از تو کاری عجب است
تو هیچ نه و این همه پندار ترا

ادامه‌ی خواندن

گزیده ای از آثار اقبال لاهوری

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2017/02/elahori.jpg

گزیده ای از آثار اقبال لاهوری

نه هر کس از محبت مایه دار است
نه با هر کس محبت سازگار است
بروید لاله با داغ جگر تاب
دل لعل بدخشان بی شرار است
*
*
*
جهان مشت گل و دل حاصل اوست
همین یک قطرهٔ خون مشکل اوست
نگاه ما دو بین افتاد ورنه
جهان هر کسی اندر دل اوست
*
*
*
جهان ما که نابود است بودش
زیان توام همی زاید بسودش
کهن را نو کن و طرح دگر ریز
دل ما بر نتابد دیر و زودش
*
*
*
نه من انجام و نی آغاز جویم
همه رازم جهان راز جویم
گر از روی حقیقت پرده گیرند
همان بوک و مگر را باز جویم

ادامه‌ی خواندن

شعری از غزلیات وحشی

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2017/02/vahshi.jpg

شعری از غزلیات وحشی

چند به دل فرو خورم این تف سینه تاب را
در ته دوزخ افکنم جان پر اضطراب را
تافته عشق دوزخی ز اهل نصیحت اندرو
بر من و دل گماشته سد ملک عذاب را
شوق ، به تازیانه گر دست بدین نمط زند
زود سبک عنان کند صبر گران رکاب را
آنکه خدنگ نیمکش می‌خورم از تغافلش
کاش تمام کش کند نیمکش عتاب را
خیل خیال کیست این کز در چشمخانه‌ها
می‌کشد اینچنین برون خلوتیان خواب را
می‌جهد آهم از درون پاس جمال دار، هان
صرصر ما نگون کند مشعل آفتاب را
وحشی و اشک حسرت و تف هوای بادیه
آب ز چشم تر بود ره سپر سراب را

محتشم کاشانی / رباعیات

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2017/01/mohtasahm-sher.jpg

محتشم کاشانی / رباعیات

از لطف تو سهل است کرم ورزیدن
چشم از گنه بی گنهان پوشیدن
دعوی نکنم که بی گناهم اما
دارم گنهی که می‌توان بخشیدن
*
*
*
در کعبه قدم نهاده‌ام وای به من
دور از ره دین فتاده‌ام وای به من
از وسوسهٔ عشق مسلمان سوزی
اسلام ز دست داده‌ام وای به من
*
*
*
اسلام مگو آفت ایام است این
افت چه بلای صبر و آرام است این
کفر آمد و داد خاک ایمان بر باد
از قوت اسلام چه اسلام است این
*
*
*
ای شیخ که هست دایم از نخوت تو
در طعنهٔ آلایش من عصمت تو
گر عفو خدا کم بود از طاعت تو
دوزخ ز من و بهشت از حضرت تو

ادامه‌ی خواندن

قصیده از پروین اعتصامی ره نیکان چه سپاری که گرانباری

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2016/05/sher-parvin-k95.jpg

قصیده از پروین اعتصامی ره نیکان چه سپاری که گرانباری

سود خود را چه شماری که زیانکاری
ره نیکان چه سپاری که گرانباری
تو به خوابی، که چنین بیخبری از خود
خفته را آگهی از خود نبود، آری
بال و پر چند زنی خیره، نمی‌بینی
که تو گنجشک صفت در دهن ماری
بر بلندی چو سپیدار چه افزائی
بارور باش، تو نخلی نه سپیداری
چیست این جسم که هر لحظه کشی بارش
چیست این جیفه که چون جانش خریداری
طینت گرگ بر آن شد که بیازارد
ز گزندش نرهی گرش نیازاری
اهرمن را سخنان تو نترساند
که تو کردار نداری، همه گفتاری
بزبونی گرویدی و زبون گشتی
تو سیه طالع این عادت و هنجاری
دل و دین تو ربودند و ندانستی
دین چه فرمان دهدت؟ بندهٔ دیناری
غم گمراهی و پستی نخوری هرگز
ز ره نفس اگر پای نگهداری
ماند آنکس که بجا نام نکو دارد
تو پس از خویش ز نیکی چه بجا داری
تا که سرگشتهٔ این پست گذرگاهی
هر چه افلاک کند با تو، سزاواری
دامن آلوده مکن، چونکه ز پاکانی
بندهٔ نفس مشو، چونکه ز احراری
جان تو پاک سپردست بتو ایزد
همچنان پاک ببایدش که بسپاری
وقت بس تنگ بود، ای سره بازرگان
کالهٔ خود بخر اکنون که ببازاری
سپرو جوشن عقل از چه تبه کردی
تو بمیدان جهان از پی پیکاری
بود بازوت توانا و نکوشیدی
کاهلی بیخ تو بر کند، نه ناچاری
چرخ دندان تو بشمرد نخستین روز
چه بهیچش نشماری و چه بشماری
کمتری جوی گر افزون طلبی، پروین
که همیشه ز کمی خاسته بسیاری

گردآوری و بازنشر: شعرکده

شعر قصیده همی پوینده در راه خطائی از آثار پروین اعتصامی

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2016/05/sher-parvin-etesami-k95.jpg

شعر قصیده همی پوینده در راه خطائی از آثار پروین اعتصامی

همی با عقل در چون و چرائی
همی پوینده در راه خطائی
همی کار تو کار ناستوده است
همی کردار بد را میستائی
گرفتار عقاب آرزوئی
اسیر پنجه ی باز هوائی
کمین گاه پلنگ است این چراگاه
تو همچون بره غافل در چرائی
سرانجام، اژدهای تست گیتی
تو آخر طعمه ی این اژدهائی
ازو بیگانه شو، کاین آشنا کش
ندارد هیچ پاس آشنائی
جهان همچون درختست و تو بارش
بیفتی چون در آن دیری بپائی
ازین دریای بی کنه و کرانه
نخواهی یافتن هرگز رهائی
ز تیر آموز اکنون راستکاری
که مانند کمان فردا دوتائی
بترک حرص گوی و پارسا شو
که خوش نبود طمع با پارسائی
چه حاصل از سر بی فکرت و رای
چه سود از دیده ی بی روشنائی
نهنگ ناشتا شد نفس، پروین
بباید کشتنش از ناشتائی

گردآوری و بازنشر: شعرکده

شعر قصیده عارفانه و عاشقانه ناب کوتاه

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2016/05/sher-arefane-helali-k95.jpg

شعر قصیده عارفانه و عاشقانه ناب کوتاه

گر جان کنم به حسرت زان لب نمی‌کند دل
دل کندن از لب او جان کندنی‌ست مشکل
قبله ست روی جانان، لعلش چو آب حیوان
این یک مقابل جان و آن یک به جان مقابل

درست دعا بر آرم، هرگز فرو نیارم
الا دمی که سازم در گردنت حمایل
ای من سگ خیالت، آن‌جا که اوست هرگز
نه حاجب‌ست مانع، نه پرده‌دار حایل

بازی مکن که پیشت، در خون و خاک غلتم
نه مرده و نه زنده، چون مرغ نیم‌بسمل
گر بر زلال حیوان ریزد حمیم قهرت
آن آب زندگی را سازد چو زهر قاتل

گر در سموم باشد اندک نسیم لطفت
در یک نفس جهان را بخشد حیات کامل
از بهر مطربانت سازد فلک همیشه
این چرخ چنبری را خورشید و مه جلاجل

دست کرم گشودی، بذل درم نمودی
پیش از دعای داعی، پیش از نماز سایل
در سلک آن لئالی، خود را مکش هلالی
سررشته را نگه دار، زین رشته دست مگسل

بادا تمام مردم در خدمت تو حاضر
بادا نظام انجم از طلعت تو حاصل

شاعر: برگرفته از آثار هلالی جغتایی
گردآوری و بازنشر: زندگی نامه بزرگان

گلچین شعر قصیده فارسی – از هلالی جغتایی

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2016/05/helali-ghaside-k95.jpg

گلچین شعر قصیده فارسی – از هلالی جغتایی

خراسان سینه ی روی زمین از بهر آن آمد
که جان آمد درو، یعنی عبیدالله خان آمد
زهی خان همایون فر که بر فرق همایونش
پر و بال همای دولت او سایبان آمد

شهنشاه فلک مسند، که بهر خواب امن او
ملک بر گوشه ی ایوان کیوان پاسبان آمد
قوی‌دستی که در میدان همت پنجه ی رستم
به پیش او فرسوده مشتی استخوان آمد

سمند تند زرین‌نعل او خورشید را ماند
که از مشرق به مغرب رفت و یک شب در میان آمد
مگر از سنگ رعدست آهن پیکان خون‌ریزش؟
که از جا چون برخاست بر دشمن گران آمد

قران کردند ماه و مشتری در طالع سعدش
به این طالع چو خورشید فلک صاحب‌قران آمد
ایا ماه فلک‌قدری، که بهر پابوس تو
همه روز آسمان بر آستان آمد

نزد مار سپهر ار فرق دشمن بر زمین یکسان
بفاوت بین که ما بین زمین و آسمان آمد
امان داد از کرم تا هر کسی گردد با من دل
بحمدالله! لطفش موجب امن و امان آمد

صفات ظاهر و اظهار آن کردم، خطا بود این
بیان کردم حدیثی که بر مردم عیان آمد
زبان را هیچ نقصانی نیامد اندرین گفتن
ولی چون در زبان یک نقطه افزون شد زیان آمد
هلالی گرچه عمری در به در می‌شد به هر کویی
بحمدالله آخر بندهٔ این آستان آمد

گردآوری و بازنشر: سخن بزرگان