بایگانی برچسب: s

بیوگرافی محمد فرخی یزدی

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/10/farokhy-yazdi-m94.jpg

(بیوگرافی محمد فرخی یزدی)

شرح: “محمد فرخی یزدی” روزنامه نگار آزادی خواه و دموکرات و همچنین شاعر دوران صدر مشروطیت بود. او در سال ۱۲۶۷  در شهر یزد به دنیا آمد. او سردبیر نشریات متعددی منجمله روزنامه طوفان بود. فرخی نیز نماینده مردم یزد در دوره هفتم مجلس شورای ملی بود. او علوم مقدماتی را در شهر یزد فرا گرفت. اندکی در مکتبخانه و مدتی را نیز در مدرسه مرسلین انگلیسی یزد گذراند. وی تا حدود سن ۱۶ سالگی به تحصیل پرداخت و فارسی و مقدمات عربی را فرا گرفت. او در حدود سن ۱۵ سالگی بدلیل اشعاری که بر ضد مدرسان و مدیران مدرسه یزد می سرایید، از مدرسه رانده شد. او شعر و شاعری را از کودکی آغاز کرده بود. خود او نیز اعتقاد داشت که طبع شعرش از مطالعه اشعار سعدی بخصوص رباعی زیر به شعر علاقه مند شده است. در عید نوروز سال ۱۳۲۷ ه.ق او (برخلاف سایر شعرای شهر که معمولاً قصیده‌ای در مدح حاکم و حکومت وقت می سرایدند) شعری در قالب مسمط سرود و در مجمع آزادی خواهان یزد قرائت کرد. در پایان این مسمط ضمن بازخوانی تاریخ ایران، خطاب به ضیغم الدوله قشقایی حاکم یزد چنین اظهار داشت:

خود تو می‌دانی نیم از شاعران چاپلوس
کز برای سیم بنمایم کسی را پای بوس
لیک گویم گر به قانون مجری قانون شوی
بهمن و کیخسرو و جمشید و فریدون شوی

از این رو حاکم یزد دستور داد که دهانش را با نخ و سوزن دوختند و به زندانش افکندند. و به دنبال آن اعتراضات و تجمع مردم یزد در تلگرافخانه شهر و اعتراض به این عمل موجب استیضاح وزیر کشور وقت از طرف مجلس گردید. اما وزیر کشور به کلی منکر وقوع چنین عملی شد. حدود دو ماه بعد فرخی از زندان یزد فرار کرد و شعر زیر را با ذغال بر دیوار زندان نوشت:

به زندان نگردد اگر عمر طی
من و ضیغم‌الدوله و ملک ری
به آزادی ار شد مرا بخت یار
برآرم از آن بختیاری دمار

بقیه زندگینامه محمد فرخی یزدی در ادامه مطلب…

ادامه‌ی خواندن

گزیده اشعار فرخی یزدی

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/01/sherhay-farokhi-yazdi-bahman93.jpg

شعرهای فرخی یزدی

شب چو در بستم و مست از می‌نابش کردم
ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم
دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا
گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم
منزل مردم بیگانه چو شد خانه چشم
آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افکندم و آبش کردم
غرق خون بود و نمی خفت ز حسرت فرهاد
خواندم افسانه شیرین و به خوابش کردم
دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشه دهر
بر سر آتش جور تو کبابش کردم
زندگی کردن من مردن تدریجی بود
آنچه جان کند تنم‚ عمر حسابش کردم

*

*

گلچین اشعار فرخی یزدی

اس ام اس کده

*

*

هر لحظه مزن در،که در این خانه کسی نیست
بیهوده مکن ناله،که فریاد رسی نیست
شهری که شه و شحنه و شیخش همه مستند
شاهد شکند شیشه که بیم عسسی نیست
آزادی اگر می طلبی،غرقه به خون باش
کاین گلبن نو خاسته بی خار و خسی نیست
دهقان دهد از زحمت ما یک نفس اما
آنروز کخ دیگر ز حیاتش نفسی نیست
با بودن مجلس بود آزادی ما محو
چون مرغ که پابسته ولی در قفسی نیست
گر موجد گندم بود از چیست که زارع
از نان جوین سیر به قدر عدسی نیست
هر سر به هوای سر و سامانی ما را
در دل بجز آزادی ایران هوسی نیست
تازند و برند اهل جهان گوی تمدن
ای فارس مگر فارس ما را فرسی نیست
در راه طلب فرخی ار خسته نگردید
دانست که تا منزل مقصود بسی نیست

ادامه‌ی خواندن