بایگانی برچسب: s

حکایت به زبان شعر – شاعر وحشی

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2016/02/hekayat-sher-vahshi-e94.jpg

حکایت به زبان شعر (شعر عارفانه فارسی)

شاعر وحشی

اهل دلی ترک جهان کرده بود
ز اهل جهان روی نهان کرده بود
رفته و در زاویه ای ساخته
وز همه آن زاویه پرداخته
آمده سیر از تک و پوی همه
بسته در خانه به روی همه
مجلسی او دل آگاه او
همدم او آه سحرگاه او
ساخته چون جغد به ویرانه ای
دم به دمش خود به خود افسانه ای
رفت فضولی به در خانه اش
زد به فضولی در کاشانه اش
داد جوابش ز درون سرا
کهن سرد اینهمه کوبی چرا
بستم از آنرو در کاشانه سخت
تا تو نیاری به درخانه رخت
مرد ز بیرون در آواز داد
کای همه را گشته درون از توشاد
تا ندهد دست مرادی که هست
حلقه ی این در نگذارم ز دست
حلقه ی چشم است بر این در مرا
کز تو شود کام میسر مرا
گفت بگو تا چه هوا کرده ای
بر در من بهر چه جا کرده ای

ادامه‌ی خواندن

شعر “دوست می دارم”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2016/01/sher-pol-alvar-d94.jpg

(شعر دوست می دارم)

شاعر: پل الوار

تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم
تو را به خاطر عطر نان گرم
برای برفی که اب می شود دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام
دوست می دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت
لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت
دوست می دارم
تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم
برای پشت کردن به آرزوهای محال
به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به خاطر دود لاله های وحشی
به خاطر گونه زرین آفتاب گردان
برای بنفشی بنفشه ها دوست می دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که ندیده ام دوست می دارم
تو برای لبخند تلخ لحظه ها
پرواز شیرین خا طره ها دوست می دارم
تورا به اندازه همه کسانی که نخواهم دید
دوست می دارم
اندازه قطرات باران، اندازه ی ستاره های آسمان دوست می دارم
تو را به اندازه خودت، اندازه ان قلب پاکت دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه ی کسانی که نمی شناخته ام
دوست می دارم
تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام
دوست می دارم
برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و برای نخستین گناه
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم
دوست می دارم

گردآوری و بازنشر: شعرکده

شعر کوتاه “آموزگار نیستم”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2016/01/sher-nazar-ghabani-d94.jpg

(شعر کوتاه آموزگار نیستم)

شاعر: نزار قبانی

آموزگار نیستم
تا عشق را به تو بیاموزم
ماهیان نیازی به آموزگار ندارند
تا شنا کنند
پرندگان نیز آموزگاری نمی خواهند
تا به پرواز در آیند
شنا کن به تنهایی
پرواز کن به تنهایی
عشق را دفتری نیست
بزرگترین عاشقان دنیا
خواندن نمی دانستند

گردآوری و بازنشر: شعر کده

شعر “اعتراض”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2016/01/sher-martin-timolr-d94.jpg

(شعر اعتراض)

شاعر: مارتین نیمولر

اول به سراغ یهودی ها رفتند
من یهودی نبودم، اعتراضی نکردم
پس از آن به لهستانی ها حمله بردند
من لهستانی نبودم و اعتراضی نکردم
آنگاه به لیبرال ها فشار آوردند
من لیبرال نبودم، اعتراض نکردم
سپس نوبت به کمونیست ها رسید
کمونیست نبودم، بنابراین اعتراضی نکردم
سرانجام به سراغ من آمدند
هر چه فریاد زدم کسی نمانده بود که اعتراضی کند

گردآوری و بازنشر: شعرکده

شعر در مورد زن – شعری برای زن

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2016/01/sher-fhadah-d94.jpg

(شعر در مورد زن – شعری برای زن)

شاعر: غاده السمان

میخواهم هر روز اندیشه‌ هایم را سانسور کنم!
پودر رختشویی هم لازم دارم
برای شست وشوی مغزی!
مغزم را که شستم، پهن کنم روی بند
تا آرمان هایم را باد با خود ببرد به آنجایی که عرب نی انداخت
میدانی که؟ باید واقع بین بود!
صداخفه ‌کن هم اگر گیر آوردی، بگیر!
می‌خواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب
برچسب فاحشه می زنندم
بغضم را در گلو خفه کنم!
یک کپی از هویتم را هم می خواهم
برای وقتی که خواهران و برادران به قصد ارشاد
فحش و تحقیر تقدیمم می کنند
به یاد بیاورم که کیستم!
ترا به خدا… اگر جایی دیدی حقی می فروختند
برایم بخر… تا در غذا بریزم
ترجیح می دهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم!
سر آخر اگر پولی برایت ماند
برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند
بیاویزم به گردنم… و رویش با حروف درشت بنویسم:
من یک انسانم!
من هنوز یک انسانم
من هر روز یک انسانم!

گردآوری و بازنشر: شعرکده

شعر “آیا این عشق توست؟”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2016/01/sher-shekspir-d94.jpg

(شعر “آیا این عشق توست؟”)

شاعر: ویلیام شکسپیر

آیا این خواست توست
که خیال رویت
پلک های سنگین مرا
در شبهای طولانی و کسالت بار
از هم باز نگاه دارد؟
آیا خواست توست که رؤیایت
مدام در نظرم جلوه گر شود
و مرا
که خواب شیرین را وداع گفته ام
به تمسخر گیرد؟
آیا این روح توست
که از فاصله ای چونان دور
به سویم روان داشته ای
تا شرمم را
و گذران لحظه های بی ثمرم را
در من نظاره گر باشد؟
آیا این عشق توست
که اینچنین بر من سایه افکنده؟
نه… اینچنین نیست
بلکه این عشق من است
که دیدگانم را بیدار نگاه داشته
عشق حقیقی من است
که آرامش را از من ربوده
و از دیدگانم
نگاهبانانی همیشه بیدار برایت ساخته است
تو، آری… در بیداری خویش
از من بسیار دور، و به دیگران بسیار نزدیکی
و چشمان من اینجا
در بیداری خویش
تو را به انتظار نشسته اند

گردآوری و بازنشر: شعرکده

شعر “هیچ چیز نمیتواند دو بار اتفاق بيفتد”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2016/01/sher-vislava-d94.jpg

(شعر هیچ چیز نمیتواند دو بار اتفاق بيفتد)

شاعر: ويسلاوا شيمبورسكا

هیچ چیز نميتواند دو بار اتفاق بيفتد
و اتفاق نخواهد افتاد
درنتیجه ناشی
به دنیا آمده ایم
و خام خواهیم رفت

حتي اگر کودن ترین شاگرد مدرسه دنیا می بودیم
هیچ زمستانی یا تابستانی را تکرار نمی کردیم

هیچ روزی تکرار نمی شود
هيچ شبي، دقيقاً مثل شب پيش نيست
هيچ بوسه اي، مثل بوسه‌ قبل نيست
و نگاه قبلی مثل نگاه بعدی

دیروز، وقتی کسی در حضور من
اسم تو را بر زبان آورد
طوری شدم، که انگار گل رزی از پنجره باز
به اتاق افتاده باشد

امروز که با همیم
رو به دیوار کردم
رز! رُز، ديگر چيست؟
آیا رز، گل است؟ شاید سنگ باشد

روزها، همه زود گذرند
چرا ترس، اين همه اندوه بي دليل براي چيست؟
هيچ چيزي هميشگي نيست
فردا كه بيايد، امروز فراموش شده است

هر دو خندان
خود را با طالع و سرنوشت مان هماهنگ می كنيم
هر چند باهم متفاوتیم
مثل دو قطره آب زلال

گردآوری و بازنشر: شعرکده

شعر “من نه عاشق بودم”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2016/01/sher-man-na-d94.jpg

(شعر من نه عاشق بودم)

من نه عاشق بودم
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم بودم و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس می ارزید
من خودم بودم دستی که صداقت میکاشت
گر چه در حسرت گندم پوسید
من خودم بودم هر پنجره ای
که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود
و خدا میداند بی کسی از ته دلبستگی ام پیدا بود
من نه عاشق بودم
و نه دلداده به گیسوی بلند
و نه آلوده به افکار پلید
من به دنبال نگاهی بودم
که مرا از پس دیوانگی ام میفهمید
آرزویم این بود
دور اما چه قشنگ
که روم تا در دروازه نور
تا شوم چیره به شفافی صبح
به خودم می گفتم
تا دم پنجره ها راهی نیست
من نمی دانستم
که چه جرمی دارد
دستهایی که تهی ست
و چرا بوی تعفن دارد
گل پیری که به گلخانه نرست
روزگاریست غریب
تازگی میگویند
که چه عیبی دارد
که سگی چاق رود لای برنج
من چه خوشبین بودم
همه اش رویا بود
و خدا می داند
سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود

گردآوری و بازنشر: شعرکده