(حکایت طنز پیر و سلطان محمود)
اخذ شده از کتاب همشهری نوشته عبید زاکانی
شرح: سلطان محمود پیری ضعیف را دید که پشتواره خار میکشد
بر وی رحمش آمد گفت:
ای پیر دو سه دینار زر میخواهی یا درازگوشی یا دو سه گوسفند یا باغی که به تو دهم، تا از این زحمت خلاصی یابی
پیر در پاسخ سلطان محمود گفت: زر بده تا در میان بندم و بر درازگوش بنشینم و گوسفندان در پیش گیرم و به باغ روم و به دولت تو در باقی عمر آنجا بیاسایم…
سلطان را نیز خوش آمد و فرمود چنان کردند که پیر گفت…
گردآوری و بازنشر: اس ام اس کده