بایگانی برچسب: s

داستان ادبی طنز معجزه شهر…

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2016/01/tanz-abolghasem-d94.jpg

(داستان کوتاه ادبی طنز معجزه شهر…)

نویسنده: ابوالقاسم حالت

شرح: آن شنیدم كه یكی مرد دهاتی هوس دیدن تهران کرد و پس از مدت بسیار طولانی و تقلای شدیدی به كف آورد زر و سیمی و رو كرد به تهران، خوش و خندان و غزلخوان زسر شوق و شعف گرم تماشای عمارات گشت و كرد به هر كوی گذرها و به هر سوی نظرها و به تحسین و تعجب نگران گشت به هر كوچه و بازار و خیابان و دكانی.
در خیابان به بنایی كه بسی مرتفع و عالی و زیبا و نكو بود و مجلل، نظر افكند و شد از دیدن آن خرم و خرسند و بزد یك دو سه لبخند و جلو آمد و مشغول تماشا شد و یك مرتبه افتاد دو چشمش به آسانسور، ولی البته نبود آدم دل ساده خبردار كه آن چیست؟ برای چه شده ساخته، یا بهر چه كار است؟ فقط كرد به سویش نظر و چشم بدان دوخت زمانی.
ناگهان دید زنی پیر جلو آمد و آورد بر آن دگمه پهلوی آسانسور به سرانگشت فشاری و به یك باره چراغی بدرخشید و دری وا شد از آن پشت اتاقی و زن پیر و زبون داخل آن گشت و درش نیز فرو بست. دهاتی كه همان طور بدان صحنه جالب نگران بود، ز نو دید دگر باره همان در به همان جای زهم وا شد و این مرتبه یك خانم زیبا و پری چهر برون آمد از آن، مردك بیچاره به یك باره گرفتار تعجب شد و حیرت چو به رخسار زن تازه جوان خیره شد و دید در چهره اش از پیری و زشتی ابداً نیست نشانی.
پیش خود چنین گفت كه: ما در توی ده این همه افسانه جادوگری و سحر شنیدیم، ولی هیچ ندیدیم به چشم خودمان همچه فسون كاری و جادو كه در این شهر نمایند و بدین سان به سهولت سر یك ربع زنی پیر مبدل به زن تازه جوانی شود. افسوس كزین پیش، نبودم من درویش، از این كار، خبردار، كه آرم زن فرتوت و سیه چرده خود نیز به همراه در این جا، كه شود باز جوان، آن زن بیچاره و من سر پیری برم از دیدن وی لذت و با او به ده خویش چو برگردم و زین واقعه یابند خبر اهل ده ما، همه ده بگذارند، كه در شهر بیارند زن خویش چو دانند به شهر است اتاقی كه درونش چو رود پیرزنی زشت، برون آید از آن خانم زیبای جوانی!

گردآوری و بازنشر: اس ام اس کده

طنز کوتاه تاثیر دعا – نوشته پائولوکوئیلو

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2016/01/tanz-paolo-d94.jpg

(طنز کوتاه تاثیر دعا)

نوشته پائولوکوئیلو

شرح: حکایت است که مرد پولداری در کابل، در نزدیکی مسجد قلعه فتح الله رستورانی بنا کرد که در آن موسیقی و رقص بود، و به مشتریان مشروب هم سرویس داده می شد.
ملای مسجد هر روز موعظه ها می کرد و در پایان موعظه اش دست به دعا میشد تا خداوند صاحب رستوران را به قهر و غضب خود گرفتار نماید و بلای آسمانی را بر این رستوران که اخلاق مردم را فاسد میکند، نازل کند.
هنوز یک ماهی از کار رستوران نگذشته بود که رعد و برق و توفان شدید شد و تنها جایی که خسارت دید، همین رستوران بود که دیگر به خاکستر تبدیل شد.
ملای مسجد روز بعد با غرور و افتخار اول تشکر از خدا را بجا آورد و بعد خراب شدن آن خانه فساد را به مردم تبریک گفت و اعلام کرد: اگر مومن از ته دل از خداوند چیزی بخواهد، از درگاه خدا نا امید نمی شود.
اما خوشحالی مومنان و ملای مسجد دیری نپایید …
صاحب رستوران به محکمه شکایت کرد و از ملای مسجد تاوان خسارت خواست!
لیکن ملا و مومنان چنین ادعایی را نپذیرفتند! قاضی هر دو طرف را به محکمه خواست و بعد از این که سخنان دو جانب دعوا را شنید، گلو صاف کرد و گفت: نمی دانم چه حکمی بکنم؟!
من سخن هر دو طرف را شنیدم:
از یک سو ملا و مومنانی قرار دارند که به تاثیر دعا و ثنا باور ندارند!
از سوی دیگر مرد مشروب فروشی که به تاثیر دعا باور دارد…!

گردآوری و بازنشر: اس ام اس کده

حکایت طنز از اردلان عطارپور – با عنوان ارشمیدس در حمام…

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2016/01/hekayat-tanz-arashmidos-d94.jpg

حکایت طنز از اردلان عطارپور

با عنوان ارشمیدس در حمام

شرح: نقل شده است که یکی از بزرگترین کشفیات ارشمیدس در حمام به وقوع پیوست و او شوق زده،  از حمام بیرون شتافت و فریاد زد “یافتم، یافتم”.
روزی که ارشمیدس به حمام مراجعت کرد، لابد چرک بود. اما به جای اینکه خود را کیسه بکشد مشغول به بازی و غوطه خوردن در آب کرد. پایین می رفت و بالا می آمد، دوباره پایین می رفت و بالا می آمد، خیلی آرام، یک بار دیگر که پایین رفت ناگهان از آب بیرون جست و فریاد کشید: یافتم، یافتم…
افرادی که حمام نرفته اند نمی دانند که فریاد زدن در حمام چه انعکاس پرابهت و انعکاسی دارد. پژواک صدا در خود صدا می پیچد و باز ارشمیدس انگار که “مویش” را میکشند از ته دل فریاد میزد: یافتم، یافتم…
اطرافیان اول گمان کردند که ارشمیدس سنگ پا پیدا کرده است، اما تا آن روز کسی برای سنگ پا اینگونه نعره نکشیده بود. کسانی که به ارشمیدس نزدیکتر بودند بی اختیار ذهنشان به ثروت و جواهری رفت که ارشمیدس از روی خوش شانسی و اتفاق آن را پیدا کرده است که فریاد در فریاد ارشمیدس دادند: مال ماست، مال ماست…
لیکن ارشمیدس بی اعتنا به همه چیز و همه کس و حتی لباس هایش، از سر خوشحالی، لخت مادرزاد از حمام بیرون دوید.
صاحب حمام فقط یک فریاد کوتاه زد: پس پول حمام چی؟؟
بعد یکباره مثل تیر از ذهنش گذشت که ارشمیدس چیز با ارزشی پیدا کرده و فریاد‌زنان به دنبالش دوید: مال من است، مال من است!
حمام دار پس از اینکه دویست، سیصد متر به دنبال ارشمیدس رفت، دیگر کاملاً یقین پیدا کرد که ارشمیدس چیز با ارزشی پیدا کرده و حالا فریاد می زد: دزد، دزد، بگیریدش…

ادامه‌ی خواندن

حکایت طنز کاسه زهر – نوشته عبید زاکانی

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2016/01/hekayat-tanz-kese-d94.jpg

حکایت طنز کاسه زهر

نوشته عبید زاکانی

شرح: کودکی خردسال نزد خیاطی شاگردی میکرد، روزی از روزها خیاط کاسه ای عسل به دکان آورد و برای اینکه کودک به عسل دست نزند به وی گفت: در این کاسه زهر است، مراقب باش که از آن نخوری. خیاط از دکان بیرون رفت و کودک اندکی پارچه فروخت و مقداری نان گرفت و تمام عسل را خورد، وقتی خیاط بازگشت، از کودک سراغ پارچه را گرفت، وی گفت اگر قول بدهی مرا نزنی به تو راست خواهم گفت.
کودک گفت: من غفلت و نادانی کردم و دزد پارچه را دزدید و از ترس اینکه مرا بزنی، کاسه زهر را خوردم تا بمیرم ولی تا حالا زنده مانده ام، حالا دیگر خود دانی…

گردآوری و بازنشر: اس ام اس کده

حکایت طنز پیر و سلطان محمود

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2016/01/hekayat-tanz-d94.jpg

(حکایت طنز پیر و سلطان محمود)

اخذ شده از کتاب همشهری نوشته عبید زاکانی

شرح: سلطان محمود پیری ضعیف را دید که پشتواره خار میکشد
بر وی رحمش آمد گفت:
ای پیر دو سه دینار زر میخواهی یا درازگوشی یا دو سه گوسفند یا باغی که به تو دهم، تا از این زحمت خلاصی یابی
پیر در پاسخ سلطان محمود گفت: زر بده تا در میان بندم و بر درازگوش بنشینم و گوسفندان در پیش گیرم و به باغ روم و به دولت تو در باقی عمر آنجا بیاسایم…
سلطان را نیز خوش آمد و فرمود چنان کردند که پیر گفت…

گردآوری و بازنشر: اس ام اس کده