صابون گیاهی پاپایا

صابون پاپایا گیاهی اصل

ضد لک

روشن کننده

و ضد جوش و آکنه

توضیحات بیشتر

 

ضرب المثل “خر من از کرگی دم نداشت”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/12/khar-a94.jpg

ضرب المثل “خر من از کرگی دم نداشت”

به همراه تفسیر و ریشه یابی

شرح: ضرب المثل “خر من از کرگی دم نداشت”، وقتی کسی از کیفیت داوری نا امید شود و از مجرای عدالت نا امید شده و از طرح دعوی منصرف شود و به طور کلی، کسی از قصد و نیت خویش انصراف حاصل کرده باشد به آن تمسک و تمثیل می جوید می گوید:خر من از کرگی دم نداشت.
حکایت است که مردی خری دید به گل فرو رفته است و صاحب آن خر از بیرون کشیدن آن ناتوان است. مساعدت را (برای کمک کردن) دست در دُم خر زده، قُوَت کرد(زور زد). دُم خر از جای کنده آمد. فغان از صاحب خر برخاست که: تاوان بده(خسارت بده).
مرد به پا به فرار گذاشته و به کوچه ای دوید و کوچه بن بست بود. خود را به خانه ای انداخت. زنی آنجا کنار حوض خانه چیزی می شست و بار حمل داشت (حامله بود). از آن هیاهو و آواز مضطرب شد، بار بگذاشت(سِقط کرد). خانه خدا (صاحبِ خانه) نیز با صاحب خر هم صدا شد. مرد گریزان بر بام خانه دوید. راهی پیدا نکرد، از بام به کوچه ای پایین پرید که در آن طبیبی خانه داشت. در آنجا جوانی پدر بیمارش را در انتظار نوبت در سایه دیوار خوابانده بود، مرد بر آن پیر بیمار فرود آمد، چنان که بیمار در جای بمُرد. “پدر مُرده” نیز به خانه خدای و صاحب خر پیوست!. مرد، همچنان پا به فرار، در سر پیچ کوچه با یهودی رهگذر سینه به سینه شد و بر زمینش انداخت. پاره چوبی در چشم یهودی رفت و کورش کرد. او نیز نالان و خونریزان به جمع متعاقبان پیوست!.
 مرد گریزان، به ستوه از این همه، خود را به خانه قاضی افگند که “دخیلم” (پناهم ده)، از قضا قاضی هم در آن ساعت با زن شاکیه خلوت کرده بود. چون رازش فاش شد، چاره رسوایی را در جانبداری و حمایت از آن مرد دید: و چون از حال و حکایت او آگاه شد، مدعیان را به درون خانه دعوت کرد.
 نخست از یهودی پرسید. گفت: این مسلمان یک چشم مرا نابینا کرده است. قصاص طلب میکنم. قاضی گفت: دَیتِ مسلمان بر یهودی نیمه بیش نیست. باید آن چشم دیگرت را نیز نابینا کند تا بتوان از او یک چشم برکند! و چون یهودی سود خود را در انصراف از شکایت دید، به پنجاه دینار جریمه محکومش کرد!. بعد از آن جوانِ پدر مرده را پیش خواند. گفت: این مرد از بام بلند بر پدر بیمار من افتاد و او را هلاک کرده است. به طلب قصاص او آمده ام. قاضی گفت: پدرت بیمار بوده است، و ارزش حیات بیمار نیمی از ارزش شخص سالم است. حکم عادلانه این است که پدر او را زیر همان دیوار بنشانیم و تو نیز بر او فرود آیی، چنان که یک نیمه جانش را بستانی!. و جوانک را که صلاح در گذشت دیده بود، به تأدیه سی دینار جریمه شکایت بی مورد محکوم کرد!.
وقتی نوبت به شوهر آن زن رسید که از وحشت بار افکنده بود، گفت: قصاص شرعاً هنگامی جایز است که راه جبران مافات بسته باشد. اینک می توان آن زن را به حلال در فراش (عقد ازدواج) این مرد کرد تا کودکِ از دست رفته را جبران کند. طلاق را آماده باش!. مردک فغان برآورد و با قاضی جدال می کرد، که ناگاه صاحب خر برخاست و به جانب در دوید. قاضی صدا زد: هی! بایست که اکنون نوبت تو مس یاشد!.
صاحب خر همچنان که می دوید فریاد کرد: مرا شکایتی نیست. می روم مردانی بیاورم که شهادت دهند خرمن از کره گی دُم نداشت! شرحی بود بر ضرب المثل های قدیمی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.