بایگانی برچسب: s

ضرب المثل “قمپز در کردن”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/12/ghompoz-a94.jpg

ضرب المثل “قمپز در کردن”

به همراه شرح ادبی

شرح: ضرب المثل “قمپز در کردن”، هنگام بالیدن نابجا و فخر و مباهات بی مورد کردن و زدن حرفهای توخالی و بدون پایه و اساس مورد استفاده قرار میگیرد.
دولت امپراطوری عثمانی در جنگهای خود با ایران، از توپ سرپری به نام قمپوز (قمپوز نام کوهی در ترکیه است)استفاده میکرد. گلوله در این توپ به کار نمی رفت بلکه مقدار زیادی باروت در آن می ریختند و پارچه های کهنه و مستعمل را با سنبه در آن به فشار جای می دادند و می کوبیدند تا کاملا سفت و محکم شود. سپس این توپها را در مناطق کوهستانی که موجب انعکاس و تقویت صدا می شد به طرف دشمن آتش می کردند. صدایی آنچنان مهیب و هولناک داشت که تمام کوهستان را به لرزه در می آورد و تا مدتی صحنه جنگ را تحت الشعاع قرار می داد ولی کاری انجام نمی داد و اثر تخریبی نداشت.
در جنگهای اولیه که دولت عثمانی از این توپ استفاده کرد، صدای عجیب و مهیب آن در روحیه سربازان ایرانیان اثر می گذاشت و از پیشروی آنان تا حدود موثری جلوگیری می کرد ولی بعدها که ایرانیان به ماهیت و توخالی بودن آن پی بردند هرگاه صدای گوش خراشش را می شنیدند به یکدیگر می گفتند: ” نترسید قمپوز د رمی کنند” یعنی تو خالی است وگلوله ندارد.
کلمه قمپوز رفته رفته به صورت قمپز تغییر شکل داده و زمانی که حرفهای تو خالی و بدون پایه و اساس زده می شود به کار برده می شود. شرحی بود بر ضرب المثل های قدیمی فارسی

ضرب المثل “رطب خورده منع رطب چون کند؟”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/12/zarbolmasal-rotab-a94.jpg

ضرب المثل “رطب خورده منع رطب چون کند؟”

شرح: ضرب المثل “رطب خورده منع رطب چون کند؟”، وقتی شخصی خود کار اشتباه یا ناپسندی را انجام دهد اما دیگران را از آن کار منع کند، گفته می شود که:رطب خورده منع رطب چون کند؟…
حکایت است که روزی مردی گوش بچه خود بگرفته و به حضور پیامبر خاتم رسید. گفت: یا محمد، بارها به این فرزندم گفتم زیاد خرما نخور، اثر نمیکند. او را نزد شما آورده ام که بدو همین گویید تا از دم مسیحایی تو تاثیر پذیرد. محمد(ص) فرمودند: برو فردا بیا.
آنها رفتند و فردا آمدند. پیامبر فرمود: بچه جان زیاد خرما نخور!
مرد گفت: ای پیامبر خدا، ما را به سخره گرفته اید؟ چه بود که این دیروز نگفتی؟
پیامبر فرمود: دیروز خرما خورده بودم. رطب خورده منع رطب چون کند؟ شرحی بود بر ضرب المثل های کهن و قدیمی

ضرب المثل “دست و پای کسی را توی پوست گردو گذاشتن”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/12/gerdo-a94.jpg

ضرب المثل “دست و پای کسی را توی پوست گردو گذاشتن”

به همراه تفسیر و ریشه یابی

شرح: ضرب المثل “دست و پای کسی را توی پوست گردو گذاشتن”، زمانیکه شخص زودباوری را به انجام کاری تشویق کنند و او بدون دوراندیشی و بررسی به آن اقدام کند و بدین ترتیب در بن بستی گرفتار آید، درباره او می گویند که: دست و پایش را در پوست گردو گذاشتند. یعنی کاری دستش داده اند که نمی داند چه بکند.
این ضرب المثل پیش از پیدایش آن، درباره انسان نبوده و کاربردی برای او  نداشته است، بلکه به جای واژه کسی در این اصطلاح، واژه گربه قرار داشته است. یعنی این دست و پای گربه بوده است که توسط افرادی بی انصاف و حیوان آزار در پوست گردو نهاده می شده است.
در گذشته افراد بی انصافی بودند که وقتی گربه ای دزدی زیادی می کرد و چاره کارش را نمی توانستند بکنند، قیر را ذوب کرده در پوست گردو می ریختند و هر یک از چهار دست و پای او را در یک پوست گردوی پر از قیر فرو می بردند و سپس او را سُر می دادند. بیچاره گربه در این حال، هم به زحمت راه می رفت و هم چون حالا دیگر صدای پایش را همه اهل خانه می شنیدند، از انجام دزدی باز می ماند. شرحی بود بر ضرب المثل های قدیمی

ضرب المثل “خر من از کرگی دم نداشت”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/12/khar-a94.jpg

ضرب المثل “خر من از کرگی دم نداشت”

به همراه تفسیر و ریشه یابی

شرح: ضرب المثل “خر من از کرگی دم نداشت”، وقتی کسی از کیفیت داوری نا امید شود و از مجرای عدالت نا امید شده و از طرح دعوی منصرف شود و به طور کلی، کسی از قصد و نیت خویش انصراف حاصل کرده باشد به آن تمسک و تمثیل می جوید می گوید:خر من از کرگی دم نداشت.
حکایت است که مردی خری دید به گل فرو رفته است و صاحب آن خر از بیرون کشیدن آن ناتوان است. مساعدت را (برای کمک کردن) دست در دُم خر زده، قُوَت کرد(زور زد). دُم خر از جای کنده آمد. فغان از صاحب خر برخاست که: تاوان بده(خسارت بده).
مرد به پا به فرار گذاشته و به کوچه ای دوید و کوچه بن بست بود. خود را به خانه ای انداخت. زنی آنجا کنار حوض خانه چیزی می شست و بار حمل داشت (حامله بود). از آن هیاهو و آواز مضطرب شد، بار بگذاشت(سِقط کرد). خانه خدا (صاحبِ خانه) نیز با صاحب خر هم صدا شد. مرد گریزان بر بام خانه دوید. راهی پیدا نکرد، از بام به کوچه ای پایین پرید که در آن طبیبی خانه داشت. در آنجا جوانی پدر بیمارش را در انتظار نوبت در سایه دیوار خوابانده بود، مرد بر آن پیر بیمار فرود آمد، چنان که بیمار در جای بمُرد. “پدر مُرده” نیز به خانه خدای و صاحب خر پیوست!. مرد، همچنان پا به فرار، در سر پیچ کوچه با یهودی رهگذر سینه به سینه شد و بر زمینش انداخت. پاره چوبی در چشم یهودی رفت و کورش کرد. او نیز نالان و خونریزان به جمع متعاقبان پیوست!.
 مرد گریزان، به ستوه از این همه، خود را به خانه قاضی افگند که “دخیلم” (پناهم ده)، از قضا قاضی هم در آن ساعت با زن شاکیه خلوت کرده بود. چون رازش فاش شد، چاره رسوایی را در جانبداری و حمایت از آن مرد دید: و چون از حال و حکایت او آگاه شد، مدعیان را به درون خانه دعوت کرد.
 نخست از یهودی پرسید. گفت: این مسلمان یک چشم مرا نابینا کرده است. قصاص طلب میکنم. قاضی گفت: دَیتِ مسلمان بر یهودی نیمه بیش نیست. باید آن چشم دیگرت را نیز نابینا کند تا بتوان از او یک چشم برکند! و چون یهودی سود خود را در انصراف از شکایت دید، به پنجاه دینار جریمه محکومش کرد!. بعد از آن جوانِ پدر مرده را پیش خواند. گفت: این مرد از بام بلند بر پدر بیمار من افتاد و او را هلاک کرده است. به طلب قصاص او آمده ام. قاضی گفت: پدرت بیمار بوده است، و ارزش حیات بیمار نیمی از ارزش شخص سالم است. حکم عادلانه این است که پدر او را زیر همان دیوار بنشانیم و تو نیز بر او فرود آیی، چنان که یک نیمه جانش را بستانی!. و جوانک را که صلاح در گذشت دیده بود، به تأدیه سی دینار جریمه شکایت بی مورد محکوم کرد!.
وقتی نوبت به شوهر آن زن رسید که از وحشت بار افکنده بود، گفت: قصاص شرعاً هنگامی جایز است که راه جبران مافات بسته باشد. اینک می توان آن زن را به حلال در فراش (عقد ازدواج) این مرد کرد تا کودکِ از دست رفته را جبران کند. طلاق را آماده باش!. مردک فغان برآورد و با قاضی جدال می کرد، که ناگاه صاحب خر برخاست و به جانب در دوید. قاضی صدا زد: هی! بایست که اکنون نوبت تو مس یاشد!.
صاحب خر همچنان که می دوید فریاد کرد: مرا شکایتی نیست. می روم مردانی بیاورم که شهادت دهند خرمن از کره گی دُم نداشت! شرحی بود بر ضرب المثل های قدیمی

ضرب المثل “چشم روشنی”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/12/zarbolmasal-a941.jpg

ضرب المثل “چشم روشنی”

به همراه ریشه یابی

شزح: ضرب المثل “چشم روشنی”، چشم روشنی کنایه از تبریک و تهنیت و یا هدیه ای است که به هنگام تولد فرزند یا یافتن شغل و منصب و مانند آن به کسی می گویند یا می دهند. دلیل مربوط ساختن اصطلاح چشم روشنی با مبارک باد و هدایایی که از دوست می رسد، حکایت زیر است:
یوسف وقتی “عزیز” مصر شد و در زمان قحطی فرزندان یعقوب نزد یوسف شتافتند و بدون آنکه برادر خود را بشناسند از آذوقه خواستند. یوسف که برادران خود را شناخته بود به آن ها گندم و آذوقه بسیار داد، پیش از روانه ساختن آنان به کنعان، پیراهنی از خود را به برادران داد تا آن را روی چهره یعقوب که بینایی خود را در دوری از یوسف از دست داده بود بیندازند تا او، هم مژده زنده و تندرست بودن پسرش یوسف را باور کند و هم چشمانش دوباره بینا و روشن شود.
برادران نیز بدین ترتیب عمل کردند و پیراهن یوسف که بر چهره یعقوب انداخته بودند بینایی را به او بازگردانید وچشمش روشن شد. بر اساس این داستان است که دیگر رسیدن هر تهنیت و مبارک باد و یا هدیه ای را چشم روشنی خوانده اند. شرحی بود بر یکی از ضرب المثل های قدیمی

ضرب المثل “بند را آب دادن”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/12/band-ra-ab-dadan-a94.jpg

ضرب المثل “بند را آب دادن”

به همراه تفسیر و ریشه یابی

شرح: ضرب المثل “بند را آب دادن”، وقتی شخصی رازی را با وجود همه تاکیداتی که برای پنهان نگاه داشتن آن شده از سر بی دقتی فاش کند، اصطلاحا می گویند: فلانی بند را آب داد.
نقل است در گذشته کشاورزان با چوب و سنگ بر روی نهرها و رودخانه های کوچک آب بند می ساختند تا آب آنها به درون کانال هایی که ساخته بودند هدایت شود و زمین های خود را آبیاری کنند.
آب بند ها را مقاوم میساختند، در صورتی که  آب بند مقاومت لازم را نداشت و بند را آب می برد و جهت آب به سوی کانال هایی که برای آبیاری ساخته شده بودند برنمی گشت و مزارع بر اثر بی آبی آسیب میدید. در چنین حالتی کشاورزان برای نشان دادن ناراحتی خود از بی دقتی و بی احتیاطی که در ساختن بند به کار برده شده بود اصطلاحا می گفتند: بند را آب دادند، یعنی بند را به دست آب دادند. شرحی بود بر یکی از ضرب المثل های قدیمی

ضرب المثل “بادنجان دور قاب چین”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/11/badenjan-a94.jpg

ضرب المثل “بادنجان دور قاب چین”

به همراه تفسیر و ریشه یابی

شرح: ضرب المثل “بادنجان دور قاب چین”، کنایه از افراد متملق و چاپلوس می باشد. روایت است که در دوران ناصرالدین شاه، بزرگان و رجال سیاسی برای نشان دادن مراتب اخلاص و چاکری خود به پادشاه، به آشپزخانه شاهنشاهی رفته و چهار زانو برزمین می نشستند و مانند خدمه های آشپزخانه مشغول پوست کندن بادنجان می شدند، یا آن که بادنجان ها را پس از پخته شدن در دور و اطراف قاب های آش و خورش می چیدند.
این رجال سیاسی حساب کار را طوری داشتند که شاه حتماْ بتواند آنان را هنگام سرزدن به چادرها در حال بادنجان دور قاب چیدن ببیند و در این کار دقت و سلیقه ی بسیار به کار می بردند. تا شادی خاطر شاه فراهم آید! شرحی بود بری یکی از ضرب المثل های قدیمی

ضرب المثل “ایراد بنی اسرائیلی”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/11/irad-bani-esraeeli-a94.jpg

ضرب المثل “ایراد بنی اسرائیلی”

به همراه تفسیر و ریشه یابی

شرح: ضرب المثل “ایراد بنی اسرائیلی”، ایرادهای بی دلیل که مبتنی بر دلایل غیر موجه باشد را ایراد بنی اسرائیلی گوییند.
بعد از آنکه حضرت موسی به پیغمبری مبعوث گردید و بنی اسرائیل را به پذیرش دین و آیین جدید دعوت کرد، اقوام بنی اسرائیل به عناوین مختلف موسی را مورد سخریه و تخطئه قرار می دادند و هر روز به شکلی از او معجزه و کرامت می خواستند. حضرت موسی هم هر آنچه آنها مطالبه می کردند به قدرت خداوندی انجام می داد. ولی هنوز مدت کوتاهی از اجابت مسئول آنها نمی گذشت که مجدداً ایراد دیگری بر دین جدید وارد می کردند و معجزه دیگری از او می خواستند. قوم بنی اسرائیل سالهای متمادی در اطاعت و انقیاد فرعون مصر بودند و از طرف عمال فرعون همه گونه عذاب و شکنجه و قتل و غارت و ظلم و بیدادگری نسبت به آنها می شد. حضرت موسی با شکافتن شط نیل آنها را از قهر و سخط آل فرعون نجات بخشید. ولی این قوم ایرادگیر بهانه جو به محض اینکه از آن مهلکه بیرون جستند مجدداً در مقام انکار و تکذیب برآمدند و گفتند: ای موسی، ما به تو ایمان نمی آوریم مگر آنکه قدرت خداوندی را در این بیابان سوزان و بی آب و علف به شکل و صورت دیگری بر ما نشان دهی. پس فـرمـان الهی بر ابر نازل شد که بر آن قوم سایبانی کند و تمام مدتی را که در آن بیابان به سر می برند برای آنها غذای مأکولی فرستاد.
مدتی بعد در میان قوم بنی اسرائیل قتلی اتفاق افتاده، هویت قاتل لوث شده بود. از موسی خواستند که قاتل اصلی را پیدا کند. حضرت موسی گفت: خدای تعالی می فرماید اگر گاوی را بکشید و دم گاو را بر جسد مقتول بزنید، مقتول به زبان می آید و قاتل را معرفی می کند.
بنی اسرائیل گفتند: از خدا سؤال کن که چه نوع گاوی را بکشیم؟ ندا آمد آن گاو نه پیر از کار رفته باشد و نه جوان کار ندیده. سپس از رنگ گاو پرسیدند. جواب آمد زرد خالص باشد. چون اساس کار بنی اسرائیل بر ایراد و بهانه گیری بود، مجدداً در مقام ایراد و اعتراض برآمدند که این نام و نشانی کافی نیست و خدای تو باید مشخصات دیگری از گاو موصوف بدهد. حضرت موسی از آن همه ایراد و بهانه خسته شده، مجدداً به کوه طور رفت، ندا آمد که این گاو باید رام باشد، زمینی را شیار نکرده باشد، از آن برای آبکشی به منظور کشاورزی استفاده نکرده باشند و خلاصه کاملاً بی عیب و یکرنگ باشد. بنی اسرائیل گاوی به این نام و نشان را پس از مدتها تفحص و پرس و جو پیدا کردند و از صاحبش به قیمت گزافی خریداری کرده، ذبح نمودند و بالاخره به طریقی که در بالا اشاره شد، هویت قاتل را کشف کردند. این ایرادات عجیب و غریب قوم بنی اسرائیل ریشه تاریخی ضرب المثل “ایراد بنی اسرائیلی” می باشد. شرحی بود بر یکی از ضرب المثل های قدیمی