بایگانی برچسب: s

شعر “بی حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نيست”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2016/01/sher-mohamad-salmani-d94.jpg

(شعر “بی حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نيست”)

شاعر : محمد سلمانی

بی حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نيست
باور كنيد پاسخ آيينه سنگ نيست
سوگند می خورم به مرام پرندگان
در عرف ما سزاي پريدن تفنگ نيست
با برگ گل نوشته به ديوار باغ ما
وقتی بيا كه حوصله غنچه تنگ نيست
در كارگاه رنگرزان ديار ما
رنگي براي پوشش آثار ننگ نيست
از بردگی مقام بلالي گرفته اند
در مكتبی كه عزت انسان به رنگ نيست
دارد بهار مي‌گذرد با شتاب عمر
فكري كنيد فرصت پلكي درنگ نيست
وقتي كه عاشقانه بنوشي پياله را
فرقي ميان طعم شراب و شرنگ نيست
تنها يكي به قله تاريخ مي‌رسد
هر مرد پا شكسته كه تيمور لنگ نيست

گردآوری و بازنشر: شعرکده

شعر عارفانه “معنی انسان”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2016/01/sher-moeeny-d94.jpg

(شعر عارفانه “معنی انسان”)

شاعر: رحیم معینی کرمانشاهی

بحث ایمان دگر و جوهر ایمان دگر است
جامه پاکی دگر وپاکی دامان دگر است
کس ندیدیم که انکار کند وجدان را
حرف وجدان دگر و گوهر وجدان دگر است
کس دهان را به ثناگویی شیطان نگشود
نفی شیطان دگر و طاعت شیطان دگر است
کس نگفته است ونگوید که دد ودیو شوید
نقش انسان دگر ومعنی انسان دگر است
کس نیامد که ستاید ستم وتفرقه را
سخن از عدل دگر ، قصه احسان دگر است
هرکه دیدم بخدمت کمری بست بعهد
مرد پیمان دگر وبستن پیمان دگر است
هرکه دیدیم بحفظ گله از گرگان بود
قصد قصاب دگر ، مقصد چوپان دگر است
هرکه دیدیم بهم ریخته احوالی داشت
موی افشان دگر و سینه پریشان دگر است
هر که دیدیم دم از طاعت سلمانی زد
نام سلمان دگر وکرده سلمان دگر است

گردآوری و بازنشر: شعرکده

نغمه “گاهی اگر با ماه صحبت كرده باشی”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2016/01/sher-mostashar-d94.jpg

(شعر “گاهی اگر با ماه صحبت كرده باشی”)

نغمه سرا: مستشار نظامی

گاهی اگر با ماه صحبت كرده باشی
از ما اگر پيشش شكايت كرده باشی
گاهی اگر در چاه مانند پدر آه
اندوه مادر را حكايت كرده باشی
گاهی اگر زير درختان مدينه
بعد از زيارت استراحت كرده باشی
گاهی اگر بعد از وضو مكثی كنی تا
آيينه يي را غرق حيرت كرده باشی
در سال های سال دوری و صبوری
چشم انتظاری را شفاعت كرده باشی
حتی اگر بی آن كه مشتاقان بدانند
گاهی نمازی را امامت كرده باشی
يا در لباس ناشناسی در شب قدر
از خود حديثی را روايت كرده باشی
يا در ميان كوچه های تنگ و خسته
نان و پنير و عشق قسمت كرده باشی
پس بوده يی و هستی و می آيی از راه
تا حق دل ها را رعايت كرده باشی
پس مردمك های نگاه ما عقيم اند
تو حاضری بی آن كه غيبت كرده باشی!

گردآوری و بازنشر: شعرکده

حافظ، شعر سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد…

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2016/01/sher-hafez-sher-d94.jpg

(شعر سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد)

شاعر: حافظ

سال ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد
وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا می‌کرد
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کو به تایید نظر حل معما می‌کرد
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست
و اندر آن آینه صد گونه تماشا می‌کرد
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم
گفت آن روز که این گنبد مینا می‌کرد
بی دلی در همه احوال خدا با او بود
او نمی‌دیدش و از دور خدا را می‌کرد
این همه شعبده خویش که می‌کرد
این جا سامری پیش عصا و ید بیضا می‌کرد
گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آن چه مسیحا می‌کرد
گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست
گفت حافظ گله ای از دل شیدا می‌کرد

گرافیست و بازنشر: شعرکده

فریدون مشیری، شعر کوچه

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2016/01/sher-freydon-moshiry-d94.jpg

(فریدون مشیری، شعر کوچه)

بی تو، مهتاب شبی، باز از آن كوچه گذشتم
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه كه بودم

در نهانخان ی جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید:
یادم آمد كه شبی باهم از آن كوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه، محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوش ی ماه فروریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید، تو به من گفتی:
از این عشق حذر كن!
لحظه ای چند بر این آب نظر كن
آب، آیین ی عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا، كه دلت با دگران است!
تا فراموش كنی، چندی از این شهر سفر كن!
با تو گفتم: حذر از عشق!؟- ندانم
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم
نتوانم!

روز اول، كه دل من به تمنای تو پر زد
چون كبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم…
باز گفتم كه: تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم!
اشكی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب، ناله ی تلخی زد و بگریخت…
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید!
یادم آید كه: دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه كشیدم
نگسستم، نرمیدم
رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کُنی دیگر از آن كوچه گذر هم…

گردآوری و بازنشر: اس ام اس کده

شعر فوق العاده “مست و هشیار”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2016/01/sher-parvin-etesami-d94.jpg

(شعر فوق العاده مست و هشیار)

شاعر: پروین اعتصامی

محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست
گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان میروی
گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست
گفت: می باید تو را تا خانه‌ قاضی برم
گفت: رو صبح آی، قاضی نیمه شب بیدار نیست
گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم
گفت: والی از کجا در خانه‌ خمار نیست
گفت: تا داروغه را گوئیم، در مسجد بخواب
گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست
گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان
گفت: کار شرع، کار درهم و دینار نیست
گفت: از بهر غرامت، جامه ات بیرون کنم
گفت: پوسیدست، جز نقشی ز پود و تار نیست
گفت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه
گفت: در سر عقل باید، بی کلاهی عار نیست
گفت: می بسیار خوردی، زان چنین بیخود شدی
گفت: ای بیهوده گو، حرف کم و بسیار نیست
گفت: باید حد زند هشیار مردم، مست را
گفت: هوشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست

گردآوری و بازنشر: شعرکده

حکایت های قدیمی در قالب شعر – داستان بصورت شعر

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2016/01/sher-hekayat-jami-d94.jpg

حکایت های قدیمی در قالب شعر

این داستان: حکایت پیر خارکش – از جامی

خارکش پیری با دلق درشت
پشته ای خار همی برد به پشت
لنگ لنگان قدمی برمی داشت
هر قدم دانه ی شکری می کاشت
کای فرازنده ی این چرخ بلند!
وی نوازنده ی دل‌های نژند!
کنم از جیب نظر تا دامن
چه عزیزی که نکردی با من
در دولت به رخم بگشادی
تاج عزت به سرم بنهادی
حد من نیست ثنایت گفتن
گوهر شکر عطایت سفتن
نوجوانی به جوانی مغرور
رخش پندار همی راند ز دور
آمد آن شکرگزاری ش به گوش
گفت کای پیر خرف گشته، خموش!
خار بر پشت، زنی زین سان گام
دولتت چیست، عزیزیت کدام؟
عمر در خارکشی باخته ای
عزت از خواری نشناخته ای
پیر گفتا که: چه عزت زین به
که نی ام بر در تو بالین نه؟
کای فلان! چاشت بده یا شام ام
نان و آبی (که) خورم و آشامم
شکر گویم که مرا خوار نساخت
به خسی چون تو گرفتار نساخت
به ره حرص شتابنده نکرد
بر در شاه و گدا بنده نکرد
داد با اینهمه افتادگی ام
عز آزادی و آزادگی ام

گردآوری و بازنشر: رمان کده

شعر “ای چارده ساله قرة‌العین” – نصیحت نظامی به فرزند خود

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2016/01/sher-nezami-nasihat-d94.jpg

(شعر “ای چارده ساله قرة‌العین”)

نصیحت نظامی به فرزند خود

ای چارده ساله قره العین
بالغ نظر علوم کونین
آن روز که هفت ساله بودی
چون گل به چمن حواله بودی
و اکنون که به چارده رسیدی
چون سرو بر اوج سرکشیدی
غافل منشین نه وقت بازیست
وقت هنر است و سرفرازیست
دانش طلب و بزرگی آموز
تا به نگرند روزت از روز
نام و نسبت به خردسالی است
نسل از شجر بزرگ خالی است
جایی که بزرگ بایدت بود
فرزندی من ندارت سود
چون شیر به خود سپه‌شکن باش

ادامه‌ی خواندن