داستان پندآموز خاطره بهار، از جمله کارها و آثار پائولو کوئیلو
شرح داستان: یک حکیم سالخورده چینی از دشتی پر از برف رد میشد که به زنی برخورد که گریه میکرد.
حکیم از او پرسید:
– شما چرا گریه میکنید؟
زن پاسخ داد:
– چون به زندگیام فکر میکنم، به جوانیام، به آن چهره زیبایی که در آینه میدیدم و مردی که دوستش داشتم. این از رحمت خدا به دور است که به من توانایی به خاطر آوردن گذشته را داده است. او میدانست که من بهار زندگیام را به خاطر میآورم و گریه میکنم.
حکیم در آن دشت پر برف ایستاد و به نقطه ای خیره شد و به فکر فرو رفت. عاقبت، گریه زن بند آمد. او پرسید:
– شما در آنجا چه میبینید؟
حکیم پاسخ داد:
– دشتی پر از گل سرخ، خداوند وقتی به من توانایی به یاد آوردن را داد، نسبت به من لطف داشت. میدانست که من در زمستان همیشه میتوانم بهار را به خاطر بیاورم و لبخند بزنم… اس ام اس کده