بایگانی برچسب: s

داستان پندآموز خاطره بهار ، از پائولو کوئلیو

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/07/dastan-khatere-bahar-t94.jpg

داستان پندآموز خاطره بهار، از جمله کارها و آثار پائولو کوئیلو

شرح داستان: یک حکیم سالخورده‌ چینی از دشتی پر از برف رد می‌شد که به زنی برخورد که گریه می‌کرد.

حکیم از او پرسید:

– شما چرا گریه می‌کنید؟

زن پاسخ داد:

– چون به زندگی‌ام فکر می‌کنم، به جوانی‌ام، به آن چهره‌ زیبایی که در آینه می‌دیدم و مردی که دوستش داشتم. این از رحمت خدا به دور است که به من توانایی به خاطر آوردن گذشته را داده است. او می‌دانست که من بهار زندگی‌ام را به خاطر می‌آورم و گریه می‌کنم.

حکیم در آن دشت پر برف ایستاد و به نقطه‌ ای خیره شد و به فکر فرو رفت. عاقبت، گریه‌ زن بند آمد. او پرسید:

– شما در آن‌جا چه می‌بینید؟

حکیم پاسخ داد:

– دشتی پر از گل سرخ، خداوند وقتی به من توانایی به یاد آوردن را داد، نسبت به من لطف داشت. می‌دانست که من در زمستان همیشه می‌توانم بهار را به خاطر بیاورم و لبخند بزنم… اس ام اس کده

داستان راههای رسیدن به خدا از پائولو کوئیلو

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/06/dastan-paulo-coelho-t94.jpg

داستان راههای رسیدن به خدا – پائولو کوئیلو

شرح داستان: یک روز صبح «بودا» در بین شاگردانش نشسته بود که مردی به جمع آنان نزدیک شد و پرسید:

– آیا خدا وجود دارد؟

«بودا» پاسخ داد:

– بله، خدا وجود دارد.

بعد از ناهار سروکله‌ی مرد دیگری پیدا شد که پرسید:

– آیا خدا وجود دارد؟

«بودا» پاسخ داد:

– نه، خدا وجود ندارد.

اواخر روز مرد سومی همین سؤال را از «بودا» پرسید. پاسخ بودا به او چنین بود:

– خودت باید این را برای خودت روشن کنی.

یکی از شاگردان گفت:

– استاد این منطقی نیست. شما چطور می‌توانید به یک سؤال سه جواب بدهید؟

بودا که به روشن‌بینی رسیده بود، پاسخ داد:

– چون آنان سه شخص مختلف بودند و هرکس از راه خودش به خدا می‌رسد: عده‌ای با اطمینان، عده‌ای با انکار و عده‌ای با تردید. اس ام اس کده

متن و داستان های کوتاه پائولو کوئیلو

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/02/matn-va-dastan-kotah-paolo-e93.jpg

داستان اول:

راههای رسیدن به خدا

یک روز صبح «بودا» در بین شاگردانش نشسته بود که مردی به جمع آنان نزدیک شد و پرسید:
 آیا خدا وجود دارد؟
«بودا» پاسخ داد:
بله، خدا وجود دارد.
بعد از ناهار سروکله‌ی مرد دیگری پیدا شد که پرسید:
 آیا خدا وجود دارد؟
«بودا» پاسخ داد:
نه، خدا وجود ندارد.
اواخر روز مرد سومی همین سؤال را از «بودا» پرسید. پاسخ بودا به او چنین بود:
خودت باید این را برای خودت روشن کنی.
یکی از شاگردان گفت:
استاد این منطقی نیست. شما چطور می‌توانید به یک سؤال سه جواب بدهید؟
بودا که به روشن‌بینی رسیده بود، پاسخ داد:
چون آنان سه شخص مختلف بودند و هرکس از راه خودش به خدا می‌رسد: عده‌ای با اطمینان، عده‌ای با انکار و عده‌ای با تردید.

*برگرفته از: کتاب مكتوب – نوشته پائولو کوئیلو

ادامه‌ی خواندن