بایگانی برچسب: s

شعر “بی حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نيست”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2016/01/sher-mohamad-salmani-d94.jpg

(شعر “بی حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نيست”)

شاعر : محمد سلمانی

بی حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نيست
باور كنيد پاسخ آيينه سنگ نيست
سوگند می خورم به مرام پرندگان
در عرف ما سزاي پريدن تفنگ نيست
با برگ گل نوشته به ديوار باغ ما
وقتی بيا كه حوصله غنچه تنگ نيست
در كارگاه رنگرزان ديار ما
رنگي براي پوشش آثار ننگ نيست
از بردگی مقام بلالي گرفته اند
در مكتبی كه عزت انسان به رنگ نيست
دارد بهار مي‌گذرد با شتاب عمر
فكري كنيد فرصت پلكي درنگ نيست
وقتي كه عاشقانه بنوشي پياله را
فرقي ميان طعم شراب و شرنگ نيست
تنها يكي به قله تاريخ مي‌رسد
هر مرد پا شكسته كه تيمور لنگ نيست

گردآوری و بازنشر: شعرکده

شعر خواندنی “باغبان گر پنج روزي صحبت گل بايدش”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2016/01/sher-bagheban-hafez-d94.jpg

(شعر باغبان گر پنج روزي صحبت گل بايدش)

سروده ای از حافظ

باغبان گرپنج روزي صحبت گل بايدش
برجفاي خار هجران ،صبر بلبل بايدش

اي دل اندر بند زلفش از پريشاني منال
مرغ زيرك چون به دام افتد، تحمل بايدش

رند عالم سوز را با مصلحت بيني چه كار
كار ملك است آنچه تدبير و تحمل بايدش

تكيه بر تقوا و دانش در طريقت كافريست
راهرو گر صد هنر دارد توكل بايدش

با چنين زلف و رخش بادا نظربازي حرام
هر كه روي ياسمين و جعد سنبل بايدش

نازها زان نرگس مستانه اش بايد كشيد
اين دل شوريده تا آن جعد و كاكل بايدش

ساقيا در گردش ساغر تعلل تا به چند
دور چون با عاشقان افتد تسلسل بايدش

كيست حافظ تا ننوشد باده بي آواز رود
عاشق مسكين چرا  چندين تجمل بايدش

گردآوری و بازنشر: شعرکده

شعر خواندنی “یک با یک برابر نیست”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2016/01/sher-golsorkhy-d94.jpg

(شعر خواندنی “یک با یک برابر نیست”)

شاعر: خسرو گلسرخی

معلم پای تخته داد میزد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود
ولی آخر کلاسیها
لواشک بین خود تقسیم می کردند
و آن یکی در گوشه ای دیگر “جوانان” را ورق می زد
برای اینکه بیخود های و هو می کرد و با آن شور بی پایان
تساویهای جبری را نشان می‌داد
با خطی خوانا بروی تخته ای کز ظلمتی تاریک
غمگین بود
تساوی را چنین بنوشت: یک با یک برابر است
از میان جمع شاگردان یکی برخاست
همیشه یک نفر باید بپاخیزد…
به آرامی سخن سر داد:
تساوی اشتباهی فاحش و محض است
نگاه بچه ها ناگه به یک سو خیره گشت و
معلم مات بر جا ماند
و او پرسید: اگر یک فرد انسان، واحد یک بود
آیا یک با یک برابر بود؟
سکوت مدهوشی بود و سوالی سخت
معلم خشمگین فریاد زد آری برابر بود
و او با پوزخندی گفت:
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آنکه زور و زر به دامن داشت بالا بود و آنکه
قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت پایین بود؟
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آنکه صورت نقره گون، چون قرص مه می داشت بالا بود
و آن سیه چرده که می نالید پایین بود؟
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
این تساوی زیر و رو می شد
حال می پرسم یک اگر با یک برابر بود
نان و مال مفتخواران از کجا آماده می گردید؟
یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد؟
یک اگر با یک برابر بود
پس که پشتش زیر بار فقر خم می گشت؟
یا که زیر ضربه شلاق له می گشت؟
یک اگر با یک برابر بود
پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد؟
معلم ناله آسا گفت:
بچه ها در جزوه های خویش بنویسید:
یک با یک برابر نیست…

گردآوری و بازنشر: شعرکده

شعر “چه بد کردم؟ چه شد؟ از من چه دیدی؟”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2016/01/sher-araghi-d94-1.jpg

(شعر چه بد کردم؟ چه شد؟ از من چه دیدی؟)

شاعر: فخرالدین عراقی

چه بد کردم؟ چه شد؟ از من چه دیدی؟
که ناگه دامن از من درکشیدی
چه افتادت که از من برشکستی؟
چرا یکبارگی از من رمیدی؟
به هر تردامنی رخ می‌نمایی
چرا از دیده‎ی من ناپدیدی؟
تو را گفتم که مشنو گفتِ بدگوی
علی‌رغم من مسکین شنیدی
مرا گفتی رسم روزیت فریاد
عفا الله نیک فریادم رسیدی!
دمی از پرده بیرون آی باری
که کلی پرده‎ صبرم دریدی
هم از لطف تو بگشاید مرا کار
که جمله بستگی ها را کلیدی
نخستم برگزیدی از دو عالم
چو طفلی در برم می پروریدی
لب خود بر لب من می‌نهادی
حیات تازه در من می‌دمیدی
خوشا آن دم که با من شاد و خرم
میان انجمن خوش می چمیدی
ز بیم دشمنان با من نهانی
لب زیرین به دندان می‌گزیدی
چو عنقا، تا به چنگ آری مرا باز
ورای هر دو عالم می پریدی
مرا چون صید خود کردی به آخر
شدی با آشیان و آرمیدی
تو با من آن زمان پیوستی، ای جان
که بر قدم لباس خود بریدی
از آن دم بازگشتی عاشق من
که در من روی خوب خود بدیدی
من ار چه از تو می‌آیم پدیدار
تو نیز اندر جهان از من پدیدی
مراد تو منم آری ولیکن
چو وابینی تو خود خود را مریدی
گزیدی هر کسی را بهر کاری
عراقی را برای خود گزیدی

گردآوری و بازنشر: شعرکده

شعر “در پرده ی خون”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2016/01/molavi-baz-amadam-d94-1.jpg

(شعر “در پرده ی خون”)

شعر: امیر هوشنگ ابتهاج

بهار آمد بیا تا داد عمر رفته بستانیم
به پای سرو آزادی سر و دستی برافشانیم
به عهد گل زبان سوسن آزاد بگشاییم
که ما خود درد این خون خوردن خاموش می دانیم
نسیم عطر گردان بوی خون عاشقان دارد
بیا تا عطر این گل در مشام جان بگردانیم
شرار ارغوان واخیز خون نازنینان است
سمندر وار جان ها بر سر این شعله بنشانیم
جمال سرخ گل در غنچه پنهان است ای بلبل
سرودی خوش بخوان کز مژده ی صبحش بخندانیم
گلی کز خنده اش گیتی بهشت عدن خواهد شد
ز رنگ و بوی او رمزی به گوش دل فروخوانیم
سحر کز باغ پیروزی نسیم آرزو خیزد
چه پرچم های گلگون کاندر آن شادی برقصانیم
به دست رنج هر ناممکنی ممکن شود آری
بیا تا حلقه ی اقبال محرومان بجنبانیم
الا ای ساحل امید سعی عاشقان دریاب
که ما کشتی درین توفان به سودای تو می رانیم
دلا در یال آن گلگون گردن تاز چنگ انداز
مبادا کز نشیب این شب سنگین فرومانیم
شقایق خوش رهی در پرده ی خون می زند ، سایه
چه بی راهیم اگر همخوانی این نغمه نتوانیم

گردآوری و گرافیست: شعرکده

شعر ناب “هر که شد محرم دل در حرم یار بماند”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2016/01/sher-hafez-d94.jpg

(شعر ناب “هر که شد محرم دل در حرم یار بماند”)

شاعر: حافظ

هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
وان که این کار ندانست در انکار بماند
اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن
شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند
جز دل من کز ازل تا به ابد عاشق رفت
جاودان کس نشنیدیم که در کار بماند
گشت بیمار که چون چشم تو گردد نرگس
شیوه تو نشدش حاصل و بیمار بماند
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند
بر جمال تو چنان صورت چین حیران شد
که حدیثش همه جا در در و دیوار بماند
به تماشاگه زلفش دل حافظ روزی
شد که باز آید و جاوید گرفتار بماند

گرآوری و انتشار: شعرکده

شعر “تاکی به تمنای وصال تو یگانه”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2016/01/sher-sheykh-bahaee-d94.jpg

(شعر “تاکی به تمنای وصال تو یگانه”)

شاعر: شیخ بهایی

تاکی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید، شب هجران تو یانه؟
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه
رفتم به در صومعهٔ عابد و زاهد
دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد
در میکده رهبانم و در صومعه عابد
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
یعنی که تو را می طلبم خانه به خانه
روزی که برفتند حریفان پی هر کار
زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار
من یار طلب کردم و او جلوه‌گه یار
حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار
او خانه همی جوید و من صاحب خانه
هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو
هر جا که روم پرتو کاشانه تویی تو
در میکده و دیر که جانانه تویی تو
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو
مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه
بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید
پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید
عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید
یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید
دیوانه منم من که روم خانه به خانه
عاقل به قوانین خرد راه تو پوید
دیوانه برون از همه آیین تو جوید
تا غنچهٔ بشکفته این باغ که بوید
هر کس به زبانی صفت حمد تو گوید
بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه
بیچاره بهائی که دلش زار غم توست
هر چند که عاصی است ز خیل خدم توست
امید وی از عاطفت دم به دم توست
تقصیر خیالی به امید کرم توست
یعنی که گنه را به از این نیست بهانه

گردآوری و گرافیست: شعرکده

شعر کوتاه “جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2016/01/sher-shahryar-d94-1.jpg

(شعر کوتاه “جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را”)

شاعر: شهریار

جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را
کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم
به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را
به یاد یار دیرین کاروان گم کرده رامانم
که شب در خواب بیند همرهان کاروانی را
بهاری بود و ما را هم شبابی و شکر خوابی
چه غفلت داشتیم ای گل شبیخون جوانی را
چه بیداری تلخی بود از خواب خوش مستی
که در کامم به زهرآلود شهد شادمانی را
سخن با من نمی گوئی الا ای همزبان دل
خدایا با که گویم شکوه بی همزبانی را
نسیم زلف جانان کو که چون برگ خزان دیده
به پای سرو خود دارم هوای جانفشانی را
به چشم آسمانی گردشی داری بلای جان
خدا را بر مگردان این بلای آسمانی را
نمیری شهریار از شعر شیرین روان گفتن
که از آب بقا جویند عمر جاودانی را

گردآوری و نشر: شعرکده