بایگانی برچسب: s

ضرب المثل “رطب خورده منع رطب چون کند؟”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/12/zarbolmasal-rotab-a94.jpg

ضرب المثل “رطب خورده منع رطب چون کند؟”

شرح: ضرب المثل “رطب خورده منع رطب چون کند؟”، وقتی شخصی خود کار اشتباه یا ناپسندی را انجام دهد اما دیگران را از آن کار منع کند، گفته می شود که:رطب خورده منع رطب چون کند؟…
حکایت است که روزی مردی گوش بچه خود بگرفته و به حضور پیامبر خاتم رسید. گفت: یا محمد، بارها به این فرزندم گفتم زیاد خرما نخور، اثر نمیکند. او را نزد شما آورده ام که بدو همین گویید تا از دم مسیحایی تو تاثیر پذیرد. محمد(ص) فرمودند: برو فردا بیا.
آنها رفتند و فردا آمدند. پیامبر فرمود: بچه جان زیاد خرما نخور!
مرد گفت: ای پیامبر خدا، ما را به سخره گرفته اید؟ چه بود که این دیروز نگفتی؟
پیامبر فرمود: دیروز خرما خورده بودم. رطب خورده منع رطب چون کند؟ شرحی بود بر ضرب المثل های کهن و قدیمی

ضرب المثل “دو قورت و نيمش باقي مانده”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/12/2ghortl-a94.jpg

ضرب المثل “دو قورت و نيمش باقي مانده”

به همراه تفسیر و ریشه یابی

شرح: ضرب المثل “دو قورت و نيمش باقي مانده”، وقتی کسی به قصد خير خواهي به كسي محبت كند و فرد محبت شونده طمع كند و مانند طلبكار رفتار كند مي گويند: عجب آدم طمعكاري است تازه هنوز دو قورت ونيمش هم باقي است.
حکایت است حضرت سليمان زبان همه جانداران را مي دانست، روزي از خدا خواست تا يك روز تمام مخلوقات خدا را دعوت كند. از خدا پيغام رسيد، مهماني خوب است ولي هيچ كس نمي تواند از همه مخلوقات خدا يك وعده پذيرائي كند. حضرت سليمان به همه آنها كه در فرمانش بودند امر کرد تا براي جمع آوري غذا تلاش کنند و قرار گذاشت كه فلان روز در ساحل دريا وعده مهماني است.
روزي كه موعد مهماني بود به اندازه يك كوه خوراكي جمع شده بود. در شروع مهماني يك ماهي بزرگ سرش را از آب بيرون آورد و گفت: خوراك مرا بدهيد. يك گوسفند در دهان ماهي انداختند. ماهي گفت: من سير نشدم. بعد يك شتر آوردند ولي ماهي سير نشده بود. حضرت سليمان گفت: او يك وعده غذا مهمان است آنقدر به او غذا بدهيد تا سير شود.
كم كم هر چه خوراكي در ساحل بود به ماهي دادند ولي ماهي  سير نشده بود. خدمتكاران از ماهي سوال کردند: مگر يك وعده غذاي تو چقدر است؟‌
ماهي پاسخ داد: خوراك من در هر وعده سه قورت است و اين چيزهائي كه من خورده ام فقط به انداره نيم قورت بود و هنوز دو قورت ونيمش باقي مانده است.
ماجرا را براي سليمان نقل كردند و پرسيدند چه كار كنيم هنوز مهمانها نيامده اند و غذاها تمام شده و اين ماهي هنوز سير نشده.
حضرت سليمان در فكر بود كه مورچه پيري به وی گفت: ران يك ملخ را به دريا بياندازيد و اسمش را بگذاريد آبگوشت و به ماهي بگوئيد دو قورت و نيمش را آبگوشت بخورد. شرحی بود بر حکایات و ضرب المثل های قدیمی

ضربالمثل “دنبال نخود سیاه فرستادن”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/12/donbal-a94.jpg

ضربالمثل “دنبال نخود سیاه فرستادن”

به همراه تفسیر و ریشه یابی

شرح: ضربالمثل “دنبال نخود سیاه فرستادن”، زمانیکه بخواهند کسی را از سر خود باز کنند و از خود برانند تا از حقیقت موضوعی آگاه نشود و به جایی بفرستند که به این زودی ها بر نگردد از این ضرب المثل استفاده می شود. در گذشته نخود سیاه هیچ گاه به همان صورت برای فروش به بازار نمی آمد و نخست آن را در آب می ریختند تا خیس بخورد و به صورت “لپه” دربیاید و بعد به عنوان لپه به بازار آورده و  فروخته می شد. چون در هیچ دکانی نخود سیاه پیدا نمی شد، کسی هم دنبال نخود سیاه نمی رفت و در اصطلاح اگر کسی را به دنبال نخود سیاه می فرستادند، در حقیقت او را به دنبال چیزی فرستاده بودند که در هیچ دکانی پیدا نمی شد و به همین دلیل از معنی مجازی آن این طور فهمیده می شد که می خواسته اند وی را از سر خود باز کنند و از خود برانند تا از حقیقت موضوعی آگاه نشود. شرحی بود بر ضرب المثل های قدیمی

ضرب المثل “دعوا سر لحاف ملا بود”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/12/mola-a94.jpg

ضرب المثل “دعوا سر لحاف ملا بود”

به همراه ریشه یابی و تفسیر

شرح: ضرب المثل “دعوا سر لحاف ملا بود”، زمانیكه فردي بدلیل دخالت در مسائل مورد اختلاف دو شخص یا گروه متضرر شود یا در دعوائي كه به او مربوط نبوده ضرر کند از ضرب المثل فوق استفاده می شود.
حکایت است دزدي به خانه يكي از همسايه ها رفته بود ولي صاحبخانه متوجه شده بود و دزد موفق نشده بود كه چيزي بردارد. ملا در رختخواش خوابيده بود كه يكباره صداي غوغا از كوچه بلند شد.
زن ملا به او گفت:بيرون برو و ببين چه خبر است.
ملا گفت: به ما چه، بگير بخواب.
زنش گفت: يعني چه كه به ما چه؟ پس همسايگي به چه درد مي خورد.
با ادامه سرو صدا ملا كه دید بگو مگو كردن با زنش فايده اي ندارد. با بي ميلي لحاف را روي خودش انداخت و به كوچه رفت.
دزد که در كوچه قايم شده بود همين كه ديد كم كم همسايه ها به خانه اشان برگشتند و كوچه خلوت شد، چشمش به ملا و لحافش افتاد و پيش خود فكر كرد كه از هيچي بهتر است. بطرف ملا دويد، لحافش را كشيد و به سرعت دويد و در تاريكي گم شد.
وقتي ملا به خانه برگشت. زنش از او پرسيد: چه خبر بود؟
ملا پاسخ داد: هيچي، دعوا سر لحاف من بود. و زنش متوجه شد كه لحافي كه ملا رويش انداخته بود ديگر نيست. گلچین ضرب المثل های قدیمی

ضرب المثل “دست و پای کسی را توی پوست گردو گذاشتن”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/12/gerdo-a94.jpg

ضرب المثل “دست و پای کسی را توی پوست گردو گذاشتن”

به همراه تفسیر و ریشه یابی

شرح: ضرب المثل “دست و پای کسی را توی پوست گردو گذاشتن”، زمانیکه شخص زودباوری را به انجام کاری تشویق کنند و او بدون دوراندیشی و بررسی به آن اقدام کند و بدین ترتیب در بن بستی گرفتار آید، درباره او می گویند که: دست و پایش را در پوست گردو گذاشتند. یعنی کاری دستش داده اند که نمی داند چه بکند.
این ضرب المثل پیش از پیدایش آن، درباره انسان نبوده و کاربردی برای او  نداشته است، بلکه به جای واژه کسی در این اصطلاح، واژه گربه قرار داشته است. یعنی این دست و پای گربه بوده است که توسط افرادی بی انصاف و حیوان آزار در پوست گردو نهاده می شده است.
در گذشته افراد بی انصافی بودند که وقتی گربه ای دزدی زیادی می کرد و چاره کارش را نمی توانستند بکنند، قیر را ذوب کرده در پوست گردو می ریختند و هر یک از چهار دست و پای او را در یک پوست گردوی پر از قیر فرو می بردند و سپس او را سُر می دادند. بیچاره گربه در این حال، هم به زحمت راه می رفت و هم چون حالا دیگر صدای پایش را همه اهل خانه می شنیدند، از انجام دزدی باز می ماند. شرحی بود بر ضرب المثل های قدیمی

ضرب المثل “دست کسی را توی حنا گذاشتن”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/12/hana-a94.jpg

ضرب المثل “دست کسی را توی حنا گذاشتن”

به همراه تفسیر و ریشه ادبی

شرح: ضرب المثل “دست کسی را توی حنا گذاشتن”، این ضرب المثل را در باره کسی به کار می برند که وسط کاری تنها گذاشته شده باشد یا در وضعیتی قرار گرفته باشد که هیچ کاری از او بر نیاید. این ضرب المثل برای رفیق نیمه راه بکار می رود، رفیقی که از وسط راه باز می گردد و دوست را تنها می گذارد.
در گذشته که وسایل آرایش و زیبایی مثل امروز نبود، مردان و زنان دست و پا و سر و موی و گیسو و ریش و سبیل خود را حنا می بستند و از آن برای زیبایی و پاکیزگی و گاه برای جلوگیری از سردرد استفاده می کردند.
برای این کار، مردان و زنان به گرمابه می رفتند و در شاه نشین آن، یعنی جایی که پس از خزینه گرفتن در آن جا دور هم می نشستند، می رفتند. حنا را آب می کردند و در یکی از گوشه های شاه نشین می نشستند و دلاک حمام نخست موی سر و ریش و سبیل و گیسوی آنان را حنا می بست و بعد “دست و پایشان را توی حنا می گذاشت”.
فزد حنا بسته ناگزیر بود که ساعت ها در آن گوشه حمام از جای خود تکان نخورد تا رنگ، خودش را بگیرد و دست و پایشان خوب حنایی شود. در این چند ساعت آنان برای آن که حوصله شان سر نرود با کسانی که مانند خودشان دست و پایشان توی حنا بود گفت و گو می کردند و از هر دری سخن می گفتند. حمامی هم در این مدت از آنان با نوشیدنی های خنک کننده ( که به آن ها “تبرید” می گفتند) مانند آب هندوانه و انواع شربت پذیرایی می کرد و چون آنان قادر به انجام هیچ کاری نبودند خود حمامی این نوشیدنی ها را بر دهان آنان می گذاشت تا بنوشند و کمبود آب بدنشان را که در این مدت بر اثر شدت حرارت حمام به صورت عرق بر سر و صورتشان جاری بود جبران کنند.
این حالت که در آن شحص حنا بسته قادر به انجام هیچ کاری نبوده است بعدها رفته رفته از چهاردیواری حمام بیرون آمد و در دهان مردم به صورت ضرب المثل در آمد. شرحی بود بر ضرب المثل های قدیمی

ضرب المثل “خياط در كوزه افتاد”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/12/khayat-a94.jpg

ضرب المثل “خياط در كوزه افتاد”

به همراه تفسیر و ریشه یابی

شرح: ضرب المثل “خياط در كوزه افتاد”، وقتی كسي به يك بلائي دچار مي شود كه پيشتر درباره حرف مي زده، مي گويند: خياط در كوزه افتاد.
حکایت است که در روزگار قدیم در شهر ری خیاطی بود که دکانش سر راه گورستان قرار داشت. وقتی کسی میمرد و او را به گورستان می بردند از جلوی دکان خیاط می گذشتند. یک روز خیاط فکر کرد که هر ماه تعداد مردگان را بشمارد و چون سواد نداشت کوزه ای به دیوار آویزان کرد و یک مشت سنگ ریزه پهلوی آن گذاشت. هر وقت از جلوی دکانش جنازه ای را به گورستان می بردند یک سنگ داخل کوزه می انداخت و آخر ماه کوزه را خالی می کرد و سنگها را می شمرد.
کم کم بقیه دوستانش این موضوع را فهمیدند و برایشان یک سرگرمی شده بود و هر وقت خیاط را می دیدند از او می پرسیدند چه خبر؟ خیاط می گفت امروز سه نفر تو کوزه افتادند. روزها گذشت و خیاط هم مرد. یک روز مردی که از فوت خیاط اطلاعی نداشت به دکان او رفت و مغازه را بسته یافت. از همسایگان پرسید: خیاط کجاست؟ همسایه به او گفت: ‌خیاط هم در کوزه افتاد. شرحی بود بر ضرب المثل های قدیمی فارسی

ضرب المثل “خر من از کرگی دم نداشت”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/12/khar-a94.jpg

ضرب المثل “خر من از کرگی دم نداشت”

به همراه تفسیر و ریشه یابی

شرح: ضرب المثل “خر من از کرگی دم نداشت”، وقتی کسی از کیفیت داوری نا امید شود و از مجرای عدالت نا امید شده و از طرح دعوی منصرف شود و به طور کلی، کسی از قصد و نیت خویش انصراف حاصل کرده باشد به آن تمسک و تمثیل می جوید می گوید:خر من از کرگی دم نداشت.
حکایت است که مردی خری دید به گل فرو رفته است و صاحب آن خر از بیرون کشیدن آن ناتوان است. مساعدت را (برای کمک کردن) دست در دُم خر زده، قُوَت کرد(زور زد). دُم خر از جای کنده آمد. فغان از صاحب خر برخاست که: تاوان بده(خسارت بده).
مرد به پا به فرار گذاشته و به کوچه ای دوید و کوچه بن بست بود. خود را به خانه ای انداخت. زنی آنجا کنار حوض خانه چیزی می شست و بار حمل داشت (حامله بود). از آن هیاهو و آواز مضطرب شد، بار بگذاشت(سِقط کرد). خانه خدا (صاحبِ خانه) نیز با صاحب خر هم صدا شد. مرد گریزان بر بام خانه دوید. راهی پیدا نکرد، از بام به کوچه ای پایین پرید که در آن طبیبی خانه داشت. در آنجا جوانی پدر بیمارش را در انتظار نوبت در سایه دیوار خوابانده بود، مرد بر آن پیر بیمار فرود آمد، چنان که بیمار در جای بمُرد. “پدر مُرده” نیز به خانه خدای و صاحب خر پیوست!. مرد، همچنان پا به فرار، در سر پیچ کوچه با یهودی رهگذر سینه به سینه شد و بر زمینش انداخت. پاره چوبی در چشم یهودی رفت و کورش کرد. او نیز نالان و خونریزان به جمع متعاقبان پیوست!.
 مرد گریزان، به ستوه از این همه، خود را به خانه قاضی افگند که “دخیلم” (پناهم ده)، از قضا قاضی هم در آن ساعت با زن شاکیه خلوت کرده بود. چون رازش فاش شد، چاره رسوایی را در جانبداری و حمایت از آن مرد دید: و چون از حال و حکایت او آگاه شد، مدعیان را به درون خانه دعوت کرد.
 نخست از یهودی پرسید. گفت: این مسلمان یک چشم مرا نابینا کرده است. قصاص طلب میکنم. قاضی گفت: دَیتِ مسلمان بر یهودی نیمه بیش نیست. باید آن چشم دیگرت را نیز نابینا کند تا بتوان از او یک چشم برکند! و چون یهودی سود خود را در انصراف از شکایت دید، به پنجاه دینار جریمه محکومش کرد!. بعد از آن جوانِ پدر مرده را پیش خواند. گفت: این مرد از بام بلند بر پدر بیمار من افتاد و او را هلاک کرده است. به طلب قصاص او آمده ام. قاضی گفت: پدرت بیمار بوده است، و ارزش حیات بیمار نیمی از ارزش شخص سالم است. حکم عادلانه این است که پدر او را زیر همان دیوار بنشانیم و تو نیز بر او فرود آیی، چنان که یک نیمه جانش را بستانی!. و جوانک را که صلاح در گذشت دیده بود، به تأدیه سی دینار جریمه شکایت بی مورد محکوم کرد!.
وقتی نوبت به شوهر آن زن رسید که از وحشت بار افکنده بود، گفت: قصاص شرعاً هنگامی جایز است که راه جبران مافات بسته باشد. اینک می توان آن زن را به حلال در فراش (عقد ازدواج) این مرد کرد تا کودکِ از دست رفته را جبران کند. طلاق را آماده باش!. مردک فغان برآورد و با قاضی جدال می کرد، که ناگاه صاحب خر برخاست و به جانب در دوید. قاضی صدا زد: هی! بایست که اکنون نوبت تو مس یاشد!.
صاحب خر همچنان که می دوید فریاد کرد: مرا شکایتی نیست. می روم مردانی بیاورم که شهادت دهند خرمن از کره گی دُم نداشت! شرحی بود بر ضرب المثل های قدیمی