بایگانی برچسب: s

ضرب المثل “حرفش را به کرسی نشاند”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/12/harfash-a94.jpg

ضرب المثل “حرفش را به کرسی نشاند”

به همراه ریشه یابی ادبی

شرح: ضرب المثل “حرفش را به کرسی نشاند” وقتی کسی در اثبات نظر خود پای فشاری کند و سرانجام آن را به دیگری بقبولاند و یا تحمیل نماید، می گویند: سرانجام حرفش را به کرسی نشاند.
در روزگار قدیم بعد از آن که بین خانواده عروس و داماد راجع به مهریه و شیربها توافق حاصل می شد و قباله عقد را می نوشتند. بین عقد و عروسی فاصله زمانی کمی بود و در ظرف چند روز مراسم عروسی را تدارک می دیدند و عروس را بزک کرده و بدلیل نبودن مبل و صندلی در گذشته بر کرسی می نشاندند و در معرض دید و تماشای همگان میگذاشتند.
عروس وقتیکه بر کرسی می نشست که پیشنهادات پدر و مادر عروس مورد قبول خانواده داماد واقع می شود و به کرسی نشانیدن عروس دال بر تسلیم خانواده داماد در مقابل پیشنهادات خانواده عروس بود. درنتیجه از آن پس دامنه معنی و مفهوم به کرسی نشانیدن حرف گسترش پیدا کرد و اصطلاح اندک اندک دامنه معنایی گسترده تری پیدا نمود و به معنای قبولاندن حرف و عقیده به کار گرفته شد. شرحی بود بر ضرب المثل های فارسی

ضرب المثل “حاجی حاجی مکه”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/12/haji-a94.jpg

ضرب المثل “حاجی حاجی مکه”

به همراه تفسیر و ریشه یابی

شرح: ضرب المثل “حاجی حاجی مکه”، این جمله زمانیکه دوست و آشنایی پس از مدت زمان طولانی به دیدن دوستان و بستگانش می رود و یا کسی که پول یا چیزی را که وام گرفته است بر نگرداند، به کار برده می شود.
 بیشتر حاجیان پس از بازگشت از سفر حج به دلیل مسیر طولانی که ناگزیر بودند با وجود خطرات زیاد مانند گردبادهای سخت و دستبرد راهزنان و.. با اسب و قاطر و شتر و کجاوه از صحرا های سوزان و بیابان های بی آب و علف بگذرند و سفرشان ۴ تا ۶ ماه به درازا میکشید شاید یک بار در عمرشان به مسافرت طولانی میرفتند.
و به سبب مشکلات یاد شده از مسافرت دوباره به عربستان و زیارت کعبه نیز چشم پوشی می کردند و امکان دیدار دوباره با حاجیان سفر قبلی امری بسیار نادر بود.
بدین ترتیب حاجیان ایرانی که از گوشه و کنار کشور پهناور ایران که در مکه با یکدیگر آشنا میشدند، چون امکان دیداری را در خود ایران نداشتند، پس از پایان مراسم حج و هنگامی که آهنگ بازگشت به ایران و زادگاه خود را می کردند، گاه به شوخی و گاه به جد به یکدیگر می گفتند: “حاجی حاجی مکه”، یعنی دیگر امکان دیداری میان ما به دست نمی آید مگر آن که دست تقدیر و سرنوشت دوباره ما را عازم سفر حج کند و ما بتوانیم دوباره یکدیگر را در مکه ملاقات کنیم. شرحی بود بر یکی از ضرب المثل های قدیمی

ضرب المثل “چيزي‌ كه‌ عوض‌ دارد، گله‌ ندارد”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/12/chizy-a94.jpg

ضرب المثل “چيزي‌ كه‌ عوض‌ دارد، گله‌ ندارد”

به همراه تفسیر و ریشه یابی

شرح: ضرب المثل “چيزي‌ كه‌ عوض‌ دارد، گله‌ ندارد”، انسان بايد نتيجه‌ كارش‌ را هم‌ تحمل‌ كند، زمانی که وضع حاصل پی آمد طبیعی کاری باشد این جمله را مي گويند:”چيزي‌ كه‌ عوض‌ دارد، گله‌ ندارد”
حکایت است که شخصی به منزل دوستی وارد شد. صاحب خانه کاسه ای شیر نزد او گذاشت و گفت: میل فرمایید که ماست، پنیر،  روغن و کره از شیر است. میهمان بخورد و دم نزد و رفت و صاحب خانه را به خانه خود دعوت کرد. روز موعد یک ” شاخه مو” نزد وی گذاشت و گفت: میل فرمایید که کشمش، شیره، دوشاب، حلوا و غیره از همین به عمل می آید! شرحی بود بر ضرب المثل های قدیمی

ضرب المثل “چو فردا شود فکر فردا کنیم”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/12/cho-farda-shavad-a94.jpg

ضرب المثل “چو فردا شود فکر فردا کنیم”

به همراه ریشه یابی

شرح: ضرب المثل “چو فردا شود فکر فردا کنیم”، زمانیکه تمایلات و هوس های نفسانی غلبه کند و از عقل سلیم به قضاوت و داوری استمداد نشود آدمی به دنبال لذایذ آنی و فانی می رود و آینده را به کلی فراموش می کند. از چنین فردی اگر خرده بگیرند و او را به مال اندیشی و تامین سعادت آینده اش موعظه کنند شانه را بالا انداخته با خونسردی و بی اعتنایی پاسخ می دهد: دم غنیمت است، چو فردا شود فکر فردا کنیم.
 مشخص است که این مصراع از داستان نامدار ایران حکیم نظامی گنجوی است ولی چون واقعه تاریخی جالب و آموزنده ای آن را به صورت ضرب المثل درآورده است لذا آن واقعه شرح داده می شود.
جمال الدین ابو اسحاق اینجو از امیرزادگان دولت چنگیزی بود که به سبب ضعف دولت مغول و امرای چوپانی بر قسمت جنوبی ایران دست یافت و در شهر شیراز به نام شاه ابواسحاق به سلطنت نشست. ابواسحاق پادشاهی خوش خلق و پاکیزه سیرت بوده اما همواره به عیش و عشرت اشتغال داشته معظمات امور پادشاهی را وقعی نمی نهاده است.
نقل است که در سال ۷۵۴ هجری محمد مظفر از یزد لشکر کشید و به قصد ابواسحاق به شیراز آمد. شاه ابواسحاق به عیش و عشرت مشغول بود و هر چه امرا و بزرگان گفتند که: “اینک خصم رسید” تغافل می کرد تا حدی که گفت: هر کس از این نوع سخن در مجلس من بگوید او را سیاست کنم، به همین جهت هیچ کس جرئت نمی کرد خبر دشمن به او دهد تا اینکه مظفر امیر مبارزالدین و سپاهیانش به دروازه شیراز رسیدند. موقع باریک و حساس بود ناگزیر به شیخ امین الدوله جهرمی ندیم و مقرب شاه ابواسحاق متوسل شدند و او چون خطر را از نزدیک دید از شاه خواست که بر بام قصر رویم زیرا تماشای بهار و تفرج ازهار در جای بلند و مرتفع بیشتر نشاط انگیزد و انبساط آورد!
خلاصه با این تدبیر شاه را بر بام کوشک برد. شاه ابواسحاق دید که دریای لشکر در بیرون شهر موج می زند. پرسید که: این چه آشوب است؟،  گفتند: صدای کوس محمد مظفر است، فرمود که: این مردک گرانجان ستیزه روی هنوز اینجاست؟ و یا به روایت دیگر تبسمی کرد و گفت: عجب ابله مردکی است محمد مظفر، که در چنین نوبهاری خود را و ما را از عیش دور می گرداند!، این بیت از اسکندرنامه بر خواند و از بام فرود آمد:

همان به که امشب تماشا کنیم         چو فردا شود فکر فردا کنیم

درنتیجه آنکه محمد مظفر شهر شیراز را بدون زحمت و درگیری فتح کرد و شاه ابواسحاق متواری شد و سرانجام پس از سه سال در به دری و سرگردانی به سال ۷۵۷ هجری در اصفهان دستگیر شد. او را به شیراز بردند و به دستور امیر محمد مظفر یعنی همان ابله مردک به کسان و بستگاه امیرحاج ضراب که از سادات و اسخیای شیراز بود و بدون علت و سبب به فرمان شاه ابواسحاق کشته شده بود سپردند که به انتقام خون پدر او را بکشند. شرحی بود بر ضرب المثل های فارسی قدیمی

ضرب المثل “چوب توی آستین کردن”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/12/chob-a94.jpg

ضرب المثل “چوب توی آستین کردن”

به همراه تفسیر و ریشه یابی

شرح: ضرب المثل “چوب توی آستین کردن”، برای تهدید کسی به تنبیه شدن به کار می رود. زمان قاجار یکی از انواع تنبیه خلاف کاران چوب در آستین کردن وی بوده است. ترتیب آن نیز چنین بود که دو دست محکوم را به شکل افقی نگاه می داشتند و سپس چوبی محکم و خم نشدنی را به موازات دستهای محکوم از یک آستین لباس او وارد کرده و از آستین دیگرش خارج می کردند. سپس مچ دست ها را با طنابی محکم به آن چوب می بستند تا محکوم دیگر نتواند دست هایش را به چپ و راست یا بالا و پایین حرکت دهد و یا آنها را خم کند.
پس از آن، مدتی او را در جایی رو باز نگاه میداشتند تا پشه و مگس و دیگر حشرات مزاحم و چندش آور بر سر و صورتش بنشینند و او نتواند آن ها را از خود براند. دست های محکوم به دلیل بی حرکت ماندن پس از مدتی کرخت و بی حس می شد و هجوم و حملات پشه ها و مگس هابر سر و صورتش آن اندازه ناراحت کننده و چندش آور می گردید که دیری نمیگذشت که فریادش به آسمان بلند می شد و درخواست عفو و بخشش می کرد. شرحی بود بر ضرب المثل های پارسی

ضرب المثل “چشم روشنی”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/12/zarbolmasal-a941.jpg

ضرب المثل “چشم روشنی”

به همراه ریشه یابی

شزح: ضرب المثل “چشم روشنی”، چشم روشنی کنایه از تبریک و تهنیت و یا هدیه ای است که به هنگام تولد فرزند یا یافتن شغل و منصب و مانند آن به کسی می گویند یا می دهند. دلیل مربوط ساختن اصطلاح چشم روشنی با مبارک باد و هدایایی که از دوست می رسد، حکایت زیر است:
یوسف وقتی “عزیز” مصر شد و در زمان قحطی فرزندان یعقوب نزد یوسف شتافتند و بدون آنکه برادر خود را بشناسند از آذوقه خواستند. یوسف که برادران خود را شناخته بود به آن ها گندم و آذوقه بسیار داد، پیش از روانه ساختن آنان به کنعان، پیراهنی از خود را به برادران داد تا آن را روی چهره یعقوب که بینایی خود را در دوری از یوسف از دست داده بود بیندازند تا او، هم مژده زنده و تندرست بودن پسرش یوسف را باور کند و هم چشمانش دوباره بینا و روشن شود.
برادران نیز بدین ترتیب عمل کردند و پیراهن یوسف که بر چهره یعقوب انداخته بودند بینایی را به او بازگردانید وچشمش روشن شد. بر اساس این داستان است که دیگر رسیدن هر تهنیت و مبارک باد و یا هدیه ای را چشم روشنی خوانده اند. شرحی بود بر یکی از ضرب المثل های قدیمی

ضرب المثل “جيك جيك‌ مستونت‌ بود، فكر زمستونت‌ بود”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/12/jik-jik-maston-a94.jpg

ضرب المثل “جيك جيك‌ مستونت‌ بود، فكر زمستونت‌ بود”

به همراه تفسیر کوتاه

شرح: ضرب المثل “جيك جيك‌ مستونت‌ بود، فكر زمستونت‌ بود”، به‌ كسي‌ كه‌ به‌ فكر آينده اش‌ نيست و دچار مشكل‌ مي شود مي گويند: “جيك‌جيك‌ مستونت‌ بود، فكر زمستونت‌ بود؟”  
 ریشه این ضرب المثل در حکایت معروف گنجشک و مورچه است. گویند که مورچه ای در فصل بهار و تابستان دانه‌ ها‌ را‌ به‌ لانه اش‌ مي برد و انبار مي كرد تا در روزهاي‌ سرد و سخت‌ زمستان‌ بي غذا نماند. گنجشک که کار کردن زیاد مورچه را میدید، به مورچه گفت: حیف این وقت خوش نیست، چرا اینقدر کار میکنی؟ مورچه گفت: بازي‌ و خورد و خواب‌ هم‌ اندازه اي‌ دارد. باید كمي‌ هم‌ به‌ فكر فردا و فصل‌ زمستان‌ بود. مثل‌ من‌ كمي‌ دانه‌ انبار كن‌ كه‌ هنگام‌ برف‌ و باران‌ و سردي‌ هوا گرسنه‌ نماني. گنجشك‌ گفت: هواي‌ به‌ اين‌ خوبي‌ را رها كنم‌ و به‌ فكر انبار كردن‌ آذوقه‌ باشم؟ امروز كه‌ خوردني‌ و نوشيدني‌ هست، در فصل‌ زمستان‌ هم‌ حتماً براي‌ خوردن‌ چيزي‌ پيدا خواهم‌ كرد. روزها، هفته ها و ماه ها پشت سر هم‌ رفتند تا اينكه زمستان‌ سرد از راه‌ رسيد.
برف‌ باريد و همه جا را سفيد پوش‌ كرد. ديگر نه‌ گياه‌ و سبزه اي‌ روي‌ زمين‌ ماند و نه‌ ميوه اي‌ روي‌ شاخه‌ درختي‌ پيدا شد. گنجشك‌ كمي‌ اين طرف‌ رفت، كمي‌ آن طرف‌ رفت، اما چيزي‌ براي‌ خوردن‌ پيدا نكرد. پر و بالش‌ در آن‌ هواي‌ سرد قدرت‌ پرواز نداشت. نمي دانست‌ چه كار كند. ياد مورچه افتاد و با خودش‌ گفت: بهتر است‌ پيش‌ دوستم‌ بروم. شايد او كمكي‌ به‌ من‌ كند و دانه اي‌ به‌ من‌ بدهد كه‌ بخورم‌ و از گرسنگي‌ نميرم. با اين‌ فكر گنجشك‌ خودش‌ را به‌ در لانه‌ي مورچه رساند و در زد و حال‌ و روزش‌ را براي‌ مورچه تعريف‌ كرد و گفت: كمكم‌ كن‌ كه‌ از گرسنگي‌ دارم‌ مي‌ميرم.
مورچه گفت: يادت‌ مي آيد كه‌ در تابستان‌ چندبار به‌ تو گفتم‌ به‌ فكر اين‌ روزها هم‌ باش، اما تو گوش‌ نكردي‌ و مي بيني‌ كه‌ حالا به‌ چه‌ روزي‌ افتاده اي. ببينم‌ وقتي‌ كه‌ “جيك‌جيك‌ مستونت‌ بود، فكر زمستونت‌ نبود؟”
مورچه وقتی دید گنجشك‌ از بي خيالي‌ خودش‌ پشيمان‌ شده، گفت: در هر صورت‌ ما دوتا با هم‌ دوستيم. من‌ هم‌ آنقدر آذوقه‌ انبار كرده ام‌ كه‌ بتوانم‌ تو را هم‌ ميهمان‌ كنم… شرحی بود بر یکی از ضرب المثل های معروف

ضرب المثل “جور کسی را کشیدن”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/12/zarbolmasal-a94.jpg

ضرب المثل “جور کسی را کشیدن”

به همراه تفسیر و ریشه یابی

شرح: ضرب المثل “جور کسی را کشیدن”، زمانیکه کسی، دیگر از عهده انجام باقیمانده کاری بر نمی آید و از دیگری خواهش می کند تا کار او را به پایان برساند و یا برای هنگامی که کسی سختی و ناگواری امری را به جای دیگری تحمل نماید به کار برده می شود.
خط جور خطی است که پیاله شراب در آن جا مالامال و سر ریز شده و کم تر کسی از عهده ی نوشیدن آن بر می آمده است. باده نوشانی که جام خود را تا خط جور پر می نمودند ولی از عهده نوشیدن همه آن بر نمی آمدند به دیگری تعارف می کردند تا جور آن ها را بکشند (بالا بکشند) و جام را خالی نموده و قطره ای از آن باقی نگذارند.(در گذ شاه اگر باده نوشی حتا یک قطره از شراب خود را باقی میگذاشت مورد سرزنش و تحقیر قرار می گرفت) امروزه این اصطلاح برای هر خوراکی و نوشیدنی و هر امر نیمه تمام به کار گرفته می شود. شرحی بود بر یکی از ضرب المثل های قدیمی