بایگانی برچسب: s

ضرب المثل “دست و پای کسی را توی پوست گردو گذاشتن”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/12/gerdo-a94.jpg

ضرب المثل “دست و پای کسی را توی پوست گردو گذاشتن”

به همراه تفسیر و ریشه یابی

شرح: ضرب المثل “دست و پای کسی را توی پوست گردو گذاشتن”، زمانیکه شخص زودباوری را به انجام کاری تشویق کنند و او بدون دوراندیشی و بررسی به آن اقدام کند و بدین ترتیب در بن بستی گرفتار آید، درباره او می گویند که: دست و پایش را در پوست گردو گذاشتند. یعنی کاری دستش داده اند که نمی داند چه بکند.
این ضرب المثل پیش از پیدایش آن، درباره انسان نبوده و کاربردی برای او  نداشته است، بلکه به جای واژه کسی در این اصطلاح، واژه گربه قرار داشته است. یعنی این دست و پای گربه بوده است که توسط افرادی بی انصاف و حیوان آزار در پوست گردو نهاده می شده است.
در گذشته افراد بی انصافی بودند که وقتی گربه ای دزدی زیادی می کرد و چاره کارش را نمی توانستند بکنند، قیر را ذوب کرده در پوست گردو می ریختند و هر یک از چهار دست و پای او را در یک پوست گردوی پر از قیر فرو می بردند و سپس او را سُر می دادند. بیچاره گربه در این حال، هم به زحمت راه می رفت و هم چون حالا دیگر صدای پایش را همه اهل خانه می شنیدند، از انجام دزدی باز می ماند. شرحی بود بر ضرب المثل های قدیمی

ضرب المثل “دست کسی را توی حنا گذاشتن”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/12/hana-a94.jpg

ضرب المثل “دست کسی را توی حنا گذاشتن”

به همراه تفسیر و ریشه ادبی

شرح: ضرب المثل “دست کسی را توی حنا گذاشتن”، این ضرب المثل را در باره کسی به کار می برند که وسط کاری تنها گذاشته شده باشد یا در وضعیتی قرار گرفته باشد که هیچ کاری از او بر نیاید. این ضرب المثل برای رفیق نیمه راه بکار می رود، رفیقی که از وسط راه باز می گردد و دوست را تنها می گذارد.
در گذشته که وسایل آرایش و زیبایی مثل امروز نبود، مردان و زنان دست و پا و سر و موی و گیسو و ریش و سبیل خود را حنا می بستند و از آن برای زیبایی و پاکیزگی و گاه برای جلوگیری از سردرد استفاده می کردند.
برای این کار، مردان و زنان به گرمابه می رفتند و در شاه نشین آن، یعنی جایی که پس از خزینه گرفتن در آن جا دور هم می نشستند، می رفتند. حنا را آب می کردند و در یکی از گوشه های شاه نشین می نشستند و دلاک حمام نخست موی سر و ریش و سبیل و گیسوی آنان را حنا می بست و بعد “دست و پایشان را توی حنا می گذاشت”.
فزد حنا بسته ناگزیر بود که ساعت ها در آن گوشه حمام از جای خود تکان نخورد تا رنگ، خودش را بگیرد و دست و پایشان خوب حنایی شود. در این چند ساعت آنان برای آن که حوصله شان سر نرود با کسانی که مانند خودشان دست و پایشان توی حنا بود گفت و گو می کردند و از هر دری سخن می گفتند. حمامی هم در این مدت از آنان با نوشیدنی های خنک کننده ( که به آن ها “تبرید” می گفتند) مانند آب هندوانه و انواع شربت پذیرایی می کرد و چون آنان قادر به انجام هیچ کاری نبودند خود حمامی این نوشیدنی ها را بر دهان آنان می گذاشت تا بنوشند و کمبود آب بدنشان را که در این مدت بر اثر شدت حرارت حمام به صورت عرق بر سر و صورتشان جاری بود جبران کنند.
این حالت که در آن شحص حنا بسته قادر به انجام هیچ کاری نبوده است بعدها رفته رفته از چهاردیواری حمام بیرون آمد و در دهان مردم به صورت ضرب المثل در آمد. شرحی بود بر ضرب المثل های قدیمی

ضرب المثل “خياط در كوزه افتاد”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/12/khayat-a94.jpg

ضرب المثل “خياط در كوزه افتاد”

به همراه تفسیر و ریشه یابی

شرح: ضرب المثل “خياط در كوزه افتاد”، وقتی كسي به يك بلائي دچار مي شود كه پيشتر درباره حرف مي زده، مي گويند: خياط در كوزه افتاد.
حکایت است که در روزگار قدیم در شهر ری خیاطی بود که دکانش سر راه گورستان قرار داشت. وقتی کسی میمرد و او را به گورستان می بردند از جلوی دکان خیاط می گذشتند. یک روز خیاط فکر کرد که هر ماه تعداد مردگان را بشمارد و چون سواد نداشت کوزه ای به دیوار آویزان کرد و یک مشت سنگ ریزه پهلوی آن گذاشت. هر وقت از جلوی دکانش جنازه ای را به گورستان می بردند یک سنگ داخل کوزه می انداخت و آخر ماه کوزه را خالی می کرد و سنگها را می شمرد.
کم کم بقیه دوستانش این موضوع را فهمیدند و برایشان یک سرگرمی شده بود و هر وقت خیاط را می دیدند از او می پرسیدند چه خبر؟ خیاط می گفت امروز سه نفر تو کوزه افتادند. روزها گذشت و خیاط هم مرد. یک روز مردی که از فوت خیاط اطلاعی نداشت به دکان او رفت و مغازه را بسته یافت. از همسایگان پرسید: خیاط کجاست؟ همسایه به او گفت: ‌خیاط هم در کوزه افتاد. شرحی بود بر ضرب المثل های قدیمی فارسی

ضرب المثل “خر من از کرگی دم نداشت”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/12/khar-a94.jpg

ضرب المثل “خر من از کرگی دم نداشت”

به همراه تفسیر و ریشه یابی

شرح: ضرب المثل “خر من از کرگی دم نداشت”، وقتی کسی از کیفیت داوری نا امید شود و از مجرای عدالت نا امید شده و از طرح دعوی منصرف شود و به طور کلی، کسی از قصد و نیت خویش انصراف حاصل کرده باشد به آن تمسک و تمثیل می جوید می گوید:خر من از کرگی دم نداشت.
حکایت است که مردی خری دید به گل فرو رفته است و صاحب آن خر از بیرون کشیدن آن ناتوان است. مساعدت را (برای کمک کردن) دست در دُم خر زده، قُوَت کرد(زور زد). دُم خر از جای کنده آمد. فغان از صاحب خر برخاست که: تاوان بده(خسارت بده).
مرد به پا به فرار گذاشته و به کوچه ای دوید و کوچه بن بست بود. خود را به خانه ای انداخت. زنی آنجا کنار حوض خانه چیزی می شست و بار حمل داشت (حامله بود). از آن هیاهو و آواز مضطرب شد، بار بگذاشت(سِقط کرد). خانه خدا (صاحبِ خانه) نیز با صاحب خر هم صدا شد. مرد گریزان بر بام خانه دوید. راهی پیدا نکرد، از بام به کوچه ای پایین پرید که در آن طبیبی خانه داشت. در آنجا جوانی پدر بیمارش را در انتظار نوبت در سایه دیوار خوابانده بود، مرد بر آن پیر بیمار فرود آمد، چنان که بیمار در جای بمُرد. “پدر مُرده” نیز به خانه خدای و صاحب خر پیوست!. مرد، همچنان پا به فرار، در سر پیچ کوچه با یهودی رهگذر سینه به سینه شد و بر زمینش انداخت. پاره چوبی در چشم یهودی رفت و کورش کرد. او نیز نالان و خونریزان به جمع متعاقبان پیوست!.
 مرد گریزان، به ستوه از این همه، خود را به خانه قاضی افگند که “دخیلم” (پناهم ده)، از قضا قاضی هم در آن ساعت با زن شاکیه خلوت کرده بود. چون رازش فاش شد، چاره رسوایی را در جانبداری و حمایت از آن مرد دید: و چون از حال و حکایت او آگاه شد، مدعیان را به درون خانه دعوت کرد.
 نخست از یهودی پرسید. گفت: این مسلمان یک چشم مرا نابینا کرده است. قصاص طلب میکنم. قاضی گفت: دَیتِ مسلمان بر یهودی نیمه بیش نیست. باید آن چشم دیگرت را نیز نابینا کند تا بتوان از او یک چشم برکند! و چون یهودی سود خود را در انصراف از شکایت دید، به پنجاه دینار جریمه محکومش کرد!. بعد از آن جوانِ پدر مرده را پیش خواند. گفت: این مرد از بام بلند بر پدر بیمار من افتاد و او را هلاک کرده است. به طلب قصاص او آمده ام. قاضی گفت: پدرت بیمار بوده است، و ارزش حیات بیمار نیمی از ارزش شخص سالم است. حکم عادلانه این است که پدر او را زیر همان دیوار بنشانیم و تو نیز بر او فرود آیی، چنان که یک نیمه جانش را بستانی!. و جوانک را که صلاح در گذشت دیده بود، به تأدیه سی دینار جریمه شکایت بی مورد محکوم کرد!.
وقتی نوبت به شوهر آن زن رسید که از وحشت بار افکنده بود، گفت: قصاص شرعاً هنگامی جایز است که راه جبران مافات بسته باشد. اینک می توان آن زن را به حلال در فراش (عقد ازدواج) این مرد کرد تا کودکِ از دست رفته را جبران کند. طلاق را آماده باش!. مردک فغان برآورد و با قاضی جدال می کرد، که ناگاه صاحب خر برخاست و به جانب در دوید. قاضی صدا زد: هی! بایست که اکنون نوبت تو مس یاشد!.
صاحب خر همچنان که می دوید فریاد کرد: مرا شکایتی نیست. می روم مردانی بیاورم که شهادت دهند خرمن از کره گی دُم نداشت! شرحی بود بر ضرب المثل های قدیمی

ضرب المثل “حرفش را به کرسی نشاند”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/12/harfash-a94.jpg

ضرب المثل “حرفش را به کرسی نشاند”

به همراه ریشه یابی ادبی

شرح: ضرب المثل “حرفش را به کرسی نشاند” وقتی کسی در اثبات نظر خود پای فشاری کند و سرانجام آن را به دیگری بقبولاند و یا تحمیل نماید، می گویند: سرانجام حرفش را به کرسی نشاند.
در روزگار قدیم بعد از آن که بین خانواده عروس و داماد راجع به مهریه و شیربها توافق حاصل می شد و قباله عقد را می نوشتند. بین عقد و عروسی فاصله زمانی کمی بود و در ظرف چند روز مراسم عروسی را تدارک می دیدند و عروس را بزک کرده و بدلیل نبودن مبل و صندلی در گذشته بر کرسی می نشاندند و در معرض دید و تماشای همگان میگذاشتند.
عروس وقتیکه بر کرسی می نشست که پیشنهادات پدر و مادر عروس مورد قبول خانواده داماد واقع می شود و به کرسی نشانیدن عروس دال بر تسلیم خانواده داماد در مقابل پیشنهادات خانواده عروس بود. درنتیجه از آن پس دامنه معنی و مفهوم به کرسی نشانیدن حرف گسترش پیدا کرد و اصطلاح اندک اندک دامنه معنایی گسترده تری پیدا نمود و به معنای قبولاندن حرف و عقیده به کار گرفته شد. شرحی بود بر ضرب المثل های فارسی

ضرب المثل “حاجی حاجی مکه”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/12/haji-a94.jpg

ضرب المثل “حاجی حاجی مکه”

به همراه تفسیر و ریشه یابی

شرح: ضرب المثل “حاجی حاجی مکه”، این جمله زمانیکه دوست و آشنایی پس از مدت زمان طولانی به دیدن دوستان و بستگانش می رود و یا کسی که پول یا چیزی را که وام گرفته است بر نگرداند، به کار برده می شود.
 بیشتر حاجیان پس از بازگشت از سفر حج به دلیل مسیر طولانی که ناگزیر بودند با وجود خطرات زیاد مانند گردبادهای سخت و دستبرد راهزنان و.. با اسب و قاطر و شتر و کجاوه از صحرا های سوزان و بیابان های بی آب و علف بگذرند و سفرشان ۴ تا ۶ ماه به درازا میکشید شاید یک بار در عمرشان به مسافرت طولانی میرفتند.
و به سبب مشکلات یاد شده از مسافرت دوباره به عربستان و زیارت کعبه نیز چشم پوشی می کردند و امکان دیدار دوباره با حاجیان سفر قبلی امری بسیار نادر بود.
بدین ترتیب حاجیان ایرانی که از گوشه و کنار کشور پهناور ایران که در مکه با یکدیگر آشنا میشدند، چون امکان دیداری را در خود ایران نداشتند، پس از پایان مراسم حج و هنگامی که آهنگ بازگشت به ایران و زادگاه خود را می کردند، گاه به شوخی و گاه به جد به یکدیگر می گفتند: “حاجی حاجی مکه”، یعنی دیگر امکان دیداری میان ما به دست نمی آید مگر آن که دست تقدیر و سرنوشت دوباره ما را عازم سفر حج کند و ما بتوانیم دوباره یکدیگر را در مکه ملاقات کنیم. شرحی بود بر یکی از ضرب المثل های قدیمی

ضرب المثل “چيزي‌ كه‌ عوض‌ دارد، گله‌ ندارد”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/12/chizy-a94.jpg

ضرب المثل “چيزي‌ كه‌ عوض‌ دارد، گله‌ ندارد”

به همراه تفسیر و ریشه یابی

شرح: ضرب المثل “چيزي‌ كه‌ عوض‌ دارد، گله‌ ندارد”، انسان بايد نتيجه‌ كارش‌ را هم‌ تحمل‌ كند، زمانی که وضع حاصل پی آمد طبیعی کاری باشد این جمله را مي گويند:”چيزي‌ كه‌ عوض‌ دارد، گله‌ ندارد”
حکایت است که شخصی به منزل دوستی وارد شد. صاحب خانه کاسه ای شیر نزد او گذاشت و گفت: میل فرمایید که ماست، پنیر،  روغن و کره از شیر است. میهمان بخورد و دم نزد و رفت و صاحب خانه را به خانه خود دعوت کرد. روز موعد یک ” شاخه مو” نزد وی گذاشت و گفت: میل فرمایید که کشمش، شیره، دوشاب، حلوا و غیره از همین به عمل می آید! شرحی بود بر ضرب المثل های قدیمی

ضرب المثل “چو فردا شود فکر فردا کنیم”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/12/cho-farda-shavad-a94.jpg

ضرب المثل “چو فردا شود فکر فردا کنیم”

به همراه ریشه یابی

شرح: ضرب المثل “چو فردا شود فکر فردا کنیم”، زمانیکه تمایلات و هوس های نفسانی غلبه کند و از عقل سلیم به قضاوت و داوری استمداد نشود آدمی به دنبال لذایذ آنی و فانی می رود و آینده را به کلی فراموش می کند. از چنین فردی اگر خرده بگیرند و او را به مال اندیشی و تامین سعادت آینده اش موعظه کنند شانه را بالا انداخته با خونسردی و بی اعتنایی پاسخ می دهد: دم غنیمت است، چو فردا شود فکر فردا کنیم.
 مشخص است که این مصراع از داستان نامدار ایران حکیم نظامی گنجوی است ولی چون واقعه تاریخی جالب و آموزنده ای آن را به صورت ضرب المثل درآورده است لذا آن واقعه شرح داده می شود.
جمال الدین ابو اسحاق اینجو از امیرزادگان دولت چنگیزی بود که به سبب ضعف دولت مغول و امرای چوپانی بر قسمت جنوبی ایران دست یافت و در شهر شیراز به نام شاه ابواسحاق به سلطنت نشست. ابواسحاق پادشاهی خوش خلق و پاکیزه سیرت بوده اما همواره به عیش و عشرت اشتغال داشته معظمات امور پادشاهی را وقعی نمی نهاده است.
نقل است که در سال ۷۵۴ هجری محمد مظفر از یزد لشکر کشید و به قصد ابواسحاق به شیراز آمد. شاه ابواسحاق به عیش و عشرت مشغول بود و هر چه امرا و بزرگان گفتند که: “اینک خصم رسید” تغافل می کرد تا حدی که گفت: هر کس از این نوع سخن در مجلس من بگوید او را سیاست کنم، به همین جهت هیچ کس جرئت نمی کرد خبر دشمن به او دهد تا اینکه مظفر امیر مبارزالدین و سپاهیانش به دروازه شیراز رسیدند. موقع باریک و حساس بود ناگزیر به شیخ امین الدوله جهرمی ندیم و مقرب شاه ابواسحاق متوسل شدند و او چون خطر را از نزدیک دید از شاه خواست که بر بام قصر رویم زیرا تماشای بهار و تفرج ازهار در جای بلند و مرتفع بیشتر نشاط انگیزد و انبساط آورد!
خلاصه با این تدبیر شاه را بر بام کوشک برد. شاه ابواسحاق دید که دریای لشکر در بیرون شهر موج می زند. پرسید که: این چه آشوب است؟،  گفتند: صدای کوس محمد مظفر است، فرمود که: این مردک گرانجان ستیزه روی هنوز اینجاست؟ و یا به روایت دیگر تبسمی کرد و گفت: عجب ابله مردکی است محمد مظفر، که در چنین نوبهاری خود را و ما را از عیش دور می گرداند!، این بیت از اسکندرنامه بر خواند و از بام فرود آمد:

همان به که امشب تماشا کنیم         چو فردا شود فکر فردا کنیم

درنتیجه آنکه محمد مظفر شهر شیراز را بدون زحمت و درگیری فتح کرد و شاه ابواسحاق متواری شد و سرانجام پس از سه سال در به دری و سرگردانی به سال ۷۵۷ هجری در اصفهان دستگیر شد. او را به شیراز بردند و به دستور امیر محمد مظفر یعنی همان ابله مردک به کسان و بستگاه امیرحاج ضراب که از سادات و اسخیای شیراز بود و بدون علت و سبب به فرمان شاه ابواسحاق کشته شده بود سپردند که به انتقام خون پدر او را بکشند. شرحی بود بر ضرب المثل های فارسی قدیمی