بایگانی برچسب: s

ضرب المثل “چوب توی آستین کردن”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/12/chob-a94.jpg

ضرب المثل “چوب توی آستین کردن”

به همراه تفسیر و ریشه یابی

شرح: ضرب المثل “چوب توی آستین کردن”، برای تهدید کسی به تنبیه شدن به کار می رود. زمان قاجار یکی از انواع تنبیه خلاف کاران چوب در آستین کردن وی بوده است. ترتیب آن نیز چنین بود که دو دست محکوم را به شکل افقی نگاه می داشتند و سپس چوبی محکم و خم نشدنی را به موازات دستهای محکوم از یک آستین لباس او وارد کرده و از آستین دیگرش خارج می کردند. سپس مچ دست ها را با طنابی محکم به آن چوب می بستند تا محکوم دیگر نتواند دست هایش را به چپ و راست یا بالا و پایین حرکت دهد و یا آنها را خم کند.
پس از آن، مدتی او را در جایی رو باز نگاه میداشتند تا پشه و مگس و دیگر حشرات مزاحم و چندش آور بر سر و صورتش بنشینند و او نتواند آن ها را از خود براند. دست های محکوم به دلیل بی حرکت ماندن پس از مدتی کرخت و بی حس می شد و هجوم و حملات پشه ها و مگس هابر سر و صورتش آن اندازه ناراحت کننده و چندش آور می گردید که دیری نمیگذشت که فریادش به آسمان بلند می شد و درخواست عفو و بخشش می کرد. شرحی بود بر ضرب المثل های پارسی

ضرب المثل “چشم روشنی”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/12/zarbolmasal-a941.jpg

ضرب المثل “چشم روشنی”

به همراه ریشه یابی

شزح: ضرب المثل “چشم روشنی”، چشم روشنی کنایه از تبریک و تهنیت و یا هدیه ای است که به هنگام تولد فرزند یا یافتن شغل و منصب و مانند آن به کسی می گویند یا می دهند. دلیل مربوط ساختن اصطلاح چشم روشنی با مبارک باد و هدایایی که از دوست می رسد، حکایت زیر است:
یوسف وقتی “عزیز” مصر شد و در زمان قحطی فرزندان یعقوب نزد یوسف شتافتند و بدون آنکه برادر خود را بشناسند از آذوقه خواستند. یوسف که برادران خود را شناخته بود به آن ها گندم و آذوقه بسیار داد، پیش از روانه ساختن آنان به کنعان، پیراهنی از خود را به برادران داد تا آن را روی چهره یعقوب که بینایی خود را در دوری از یوسف از دست داده بود بیندازند تا او، هم مژده زنده و تندرست بودن پسرش یوسف را باور کند و هم چشمانش دوباره بینا و روشن شود.
برادران نیز بدین ترتیب عمل کردند و پیراهن یوسف که بر چهره یعقوب انداخته بودند بینایی را به او بازگردانید وچشمش روشن شد. بر اساس این داستان است که دیگر رسیدن هر تهنیت و مبارک باد و یا هدیه ای را چشم روشنی خوانده اند. شرحی بود بر یکی از ضرب المثل های قدیمی

ضرب المثل “جيك جيك‌ مستونت‌ بود، فكر زمستونت‌ بود”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/12/jik-jik-maston-a94.jpg

ضرب المثل “جيك جيك‌ مستونت‌ بود، فكر زمستونت‌ بود”

به همراه تفسیر کوتاه

شرح: ضرب المثل “جيك جيك‌ مستونت‌ بود، فكر زمستونت‌ بود”، به‌ كسي‌ كه‌ به‌ فكر آينده اش‌ نيست و دچار مشكل‌ مي شود مي گويند: “جيك‌جيك‌ مستونت‌ بود، فكر زمستونت‌ بود؟”  
 ریشه این ضرب المثل در حکایت معروف گنجشک و مورچه است. گویند که مورچه ای در فصل بهار و تابستان دانه‌ ها‌ را‌ به‌ لانه اش‌ مي برد و انبار مي كرد تا در روزهاي‌ سرد و سخت‌ زمستان‌ بي غذا نماند. گنجشک که کار کردن زیاد مورچه را میدید، به مورچه گفت: حیف این وقت خوش نیست، چرا اینقدر کار میکنی؟ مورچه گفت: بازي‌ و خورد و خواب‌ هم‌ اندازه اي‌ دارد. باید كمي‌ هم‌ به‌ فكر فردا و فصل‌ زمستان‌ بود. مثل‌ من‌ كمي‌ دانه‌ انبار كن‌ كه‌ هنگام‌ برف‌ و باران‌ و سردي‌ هوا گرسنه‌ نماني. گنجشك‌ گفت: هواي‌ به‌ اين‌ خوبي‌ را رها كنم‌ و به‌ فكر انبار كردن‌ آذوقه‌ باشم؟ امروز كه‌ خوردني‌ و نوشيدني‌ هست، در فصل‌ زمستان‌ هم‌ حتماً براي‌ خوردن‌ چيزي‌ پيدا خواهم‌ كرد. روزها، هفته ها و ماه ها پشت سر هم‌ رفتند تا اينكه زمستان‌ سرد از راه‌ رسيد.
برف‌ باريد و همه جا را سفيد پوش‌ كرد. ديگر نه‌ گياه‌ و سبزه اي‌ روي‌ زمين‌ ماند و نه‌ ميوه اي‌ روي‌ شاخه‌ درختي‌ پيدا شد. گنجشك‌ كمي‌ اين طرف‌ رفت، كمي‌ آن طرف‌ رفت، اما چيزي‌ براي‌ خوردن‌ پيدا نكرد. پر و بالش‌ در آن‌ هواي‌ سرد قدرت‌ پرواز نداشت. نمي دانست‌ چه كار كند. ياد مورچه افتاد و با خودش‌ گفت: بهتر است‌ پيش‌ دوستم‌ بروم. شايد او كمكي‌ به‌ من‌ كند و دانه اي‌ به‌ من‌ بدهد كه‌ بخورم‌ و از گرسنگي‌ نميرم. با اين‌ فكر گنجشك‌ خودش‌ را به‌ در لانه‌ي مورچه رساند و در زد و حال‌ و روزش‌ را براي‌ مورچه تعريف‌ كرد و گفت: كمكم‌ كن‌ كه‌ از گرسنگي‌ دارم‌ مي‌ميرم.
مورچه گفت: يادت‌ مي آيد كه‌ در تابستان‌ چندبار به‌ تو گفتم‌ به‌ فكر اين‌ روزها هم‌ باش، اما تو گوش‌ نكردي‌ و مي بيني‌ كه‌ حالا به‌ چه‌ روزي‌ افتاده اي. ببينم‌ وقتي‌ كه‌ “جيك‌جيك‌ مستونت‌ بود، فكر زمستونت‌ نبود؟”
مورچه وقتی دید گنجشك‌ از بي خيالي‌ خودش‌ پشيمان‌ شده، گفت: در هر صورت‌ ما دوتا با هم‌ دوستيم. من‌ هم‌ آنقدر آذوقه‌ انبار كرده ام‌ كه‌ بتوانم‌ تو را هم‌ ميهمان‌ كنم… شرحی بود بر یکی از ضرب المثل های معروف

ضرب المثل “جور کسی را کشیدن”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/12/zarbolmasal-a94.jpg

ضرب المثل “جور کسی را کشیدن”

به همراه تفسیر و ریشه یابی

شرح: ضرب المثل “جور کسی را کشیدن”، زمانیکه کسی، دیگر از عهده انجام باقیمانده کاری بر نمی آید و از دیگری خواهش می کند تا کار او را به پایان برساند و یا برای هنگامی که کسی سختی و ناگواری امری را به جای دیگری تحمل نماید به کار برده می شود.
خط جور خطی است که پیاله شراب در آن جا مالامال و سر ریز شده و کم تر کسی از عهده ی نوشیدن آن بر می آمده است. باده نوشانی که جام خود را تا خط جور پر می نمودند ولی از عهده نوشیدن همه آن بر نمی آمدند به دیگری تعارف می کردند تا جور آن ها را بکشند (بالا بکشند) و جام را خالی نموده و قطره ای از آن باقی نگذارند.(در گذ شاه اگر باده نوشی حتا یک قطره از شراب خود را باقی میگذاشت مورد سرزنش و تحقیر قرار می گرفت) امروزه این اصطلاح برای هر خوراکی و نوشیدنی و هر امر نیمه تمام به کار گرفته می شود. شرحی بود بر یکی از ضرب المثل های قدیمی

ضرب المثل “تعارف شاه عبدالعظیمی”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/12/shah-abdol-azimi-a94.jpg

ضرب المثل “تعارف شاه عبدالعظیمی”

به همراه تفسیر و ریشه یابی

شرح: ضرب المثل “تعارف شاه عبدالعظیمی”، تعارفس غیر واقعی را که از دل برنیاید تعارف شاه عبدالعظیمی می نامند.
حکایت است در قدیم الایام، تهرانی های در شب یا روز جمعه به زیارت عبدالعظیم می رفتند و بخاطر نزدیکی راه همان روز دوباره به تهران برمی گشتند.
با این حال اهالی شهر ری که کاملا مطمئن بودند که زائرهای تهرانی حتما به تهران برمی گردد آنها را دعوت به ماندن می کردند و به “حضرت شاه عبداعظیم” قسم می دادند که شب را نزد آنان به سر ببرد.
بدین ترتیب عبارت شاه عبداعظیمی رفته رفته به صورت اصطلاح درآمد و تبدیل به ضرب المثل شد. شرحی بود بری یکی از ضرب المثل های فارسی معروف

ضرب المثل “پته اش روی آب افتاد”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/12/pate-a94.jpg

ضرب المثل “پته اش روی آب افتاد”

به همراه تفسیر و ریشه یابی

شرح: ضرب المثل “پته اش روی آب افتاد”، این جمله را برای کسی به کار می برند که رازش فاش و مشتش باز شده است.
نقل است درگذشته در فلات کم آب ایران مردم سد کوچکی از جنس چوب کهان را که “پته” می نامیدند در درون جوی قرار می دادند و آب را به درون آبانبارها می راندند. تا به مصارف روزانه برسد.
زمان کم آبی برخی افراد خارج از نوبت خود، شب هنگام با گذاشتن پته ای بر سر راه آب، مسیر آن را عوض کرده و آب می بردند. فشار آب گاهی موجب می گردید تا پته از جای خود کنده شده و روی آب بیفتد و پته را آب ببرد و با دیده شدن آن در جاهای دیگر متوجه آبدزدی آنان می شدند، و راز ایشان فاش شده و آبرویشان می رفت. تفسیری بود بر ضرب المثل های معروف فارسی

ضرب المثل “بند را آب دادن”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/12/band-ra-ab-dadan-a94.jpg

ضرب المثل “بند را آب دادن”

به همراه تفسیر و ریشه یابی

شرح: ضرب المثل “بند را آب دادن”، وقتی شخصی رازی را با وجود همه تاکیداتی که برای پنهان نگاه داشتن آن شده از سر بی دقتی فاش کند، اصطلاحا می گویند: فلانی بند را آب داد.
نقل است در گذشته کشاورزان با چوب و سنگ بر روی نهرها و رودخانه های کوچک آب بند می ساختند تا آب آنها به درون کانال هایی که ساخته بودند هدایت شود و زمین های خود را آبیاری کنند.
آب بند ها را مقاوم میساختند، در صورتی که  آب بند مقاومت لازم را نداشت و بند را آب می برد و جهت آب به سوی کانال هایی که برای آبیاری ساخته شده بودند برنمی گشت و مزارع بر اثر بی آبی آسیب میدید. در چنین حالتی کشاورزان برای نشان دادن ناراحتی خود از بی دقتی و بی احتیاطی که در ساختن بند به کار برده شده بود اصطلاحا می گفتند: بند را آب دادند، یعنی بند را به دست آب دادند. شرحی بود بر یکی از ضرب المثل های قدیمی

ضرب المثل “بشنو و باور مكن”

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2015/11/beshno-a94.jpg

ضرب المثل “بشنو و باور مكن”

به همراه تفسیر و ریشه یابی

شرح: ضرب المثل “بشنو و باور مكن”، زمانب که فردی حرف بيهوده مي زند تا ديگران را فريب دهد يا سرشان را گرم كند، در جواب این اشخاص می گویند “بشنو و باور مكن”. نقل است شخصی خسیسی که خود را زرنگ می دانست، تعدادي شيشه براي پنجره هاي خانه اش خریده و شيشه ها را درون صندوقي گذاشت بود. چشمش به مرد جواني افتاد، به وی  گفت اگر اين صندوق را برايم به خانه ببري، سه نصيحت در بين راه به تو خواهم كرد كه در زندگي بدردت خواهد خورد.
باربر جوان كه تازه به شهر آمده بود، حرف های مرد خسيس را قبول كرد.
او صندوق را بر روي دوشش گذاشت كمي كه راه رفتند، باربر گفت: بهتر است در بين راه يكي يكي سخنانت را بگوئي.
مرد خسيس که خيلي گرسنه بود كمي اندیشید و به باربر گفت: اول آنكه سيري بهتر از گرسنگي است و اگر كسي به تو گفت گرسنگي بهتر از سيري است، بشنو و باور مكن.
باربر از شنيدن اين سخن ناراحت شد زيرا هر بچه اي اين مطلب را مي دانست. ولي فكر كرد شايد بقيه نصيحتها بهتر از اين باشد. بعد از اینکه بيشتر از نصف راه را سپري كردند. باربر پرسيد: خوب نصيحت دومت چست؟
مرد كه چيزي به ذهنش نمي رسيد پيش خود فكر كرد كاش چهارپايي داشتم و بدون دردسر بارم را به منزل مي رساندم. يكباره چيزي به ذهنش رسيد و گفت: بله پسرم نصيحت دوم اين  است، اگر گفتند پياده رفتن از سواره رفتن بهتر است، بشنو و باور مكن. باربر خيلي ناراحت شد و فكر كرد، نكند اين مرد مرا سر كار گذاشته ولي باز هم چيزي نگفت.
ديگر نزديك منزل رسيده بودند كه باربر پرسید: خوب نصيحت سومت را بگو، اميدوارم اين يكي بهتر از بقيه باشد. مرد از اينكه بارهايش را مجاني به خانه رسانده بود خوشحال بود و به مرد گفت: اگر كسي گفت باربري بهتر از تو وجود دارد، بشنو و باور مكن. مرد باربر خيلي عصباني شد و هنگامي كه مي خواست صندوق را روي زمين بگذارد آنرا ول كرد و صندوق با شدت به زمين خورد، بعد به مرد خسيس رو كرد و گفت اگر كسي گفت كه شيشه هاي اين صندوق سالم است “بشنو و باور مكن”. شرحی بر ضرب المثل های کهن پارسی